۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

سَروَری «ستاره‌ها»





سَروَری «ستاره‌ها»


مشت های آهنین زیر پوششی پُرزرق‌وبرق



نویسنده :کالین تادهانتر


 برگردان به فارسی: حبیب ناظری

مقدمه:


زرق‌وبرق و هیاهوی تبلیغاتی و فخرفروشی به‌اصطلاح «ستاره‌ها»ی دنیای سینما و تلویزیون و موسیقی و مُد و حتّیٰ ورزش، و ‏جلوه دادن آنها (توسط رسانه‌ها) بسیار بزرگ‌تر از آنچه هستند و باید باشند، یکی از پرهزینه‌ترین و در عین حال فریبنده‌ترین و ‏شاید بتوان گفت فریبکارانه‌ترین عرصه‌های کسب‌وکار در دنیای «غرب» یا سرمایه‌داری است. «چهره‌»ها و «ستاره‌»ها را چنان ‏جلوی چشم مردم نشان می‌دهند و بُت می‌سازند که انگار بقیهٔ مردم آدم نیستند و زندگی معمولی «عار» است، و این «ستاره‌»ها ‏حق سَروَری به گردن مردم دارند و مردم باید سپاسگزار آنها باشند که «ستاره» و الگوی مردم شده‌اند،‌ و باید همیشه چشم‌شان به ‏دنبال ادا و اطوار و رفتار (غالباً نابهنجار) این عده باشد. در این میان، بیشتر از آنچه این «ستاره»ها (دست‌کم غالب آنها) از این ‏راه و از راه شرکت در آگهی‌های تبلیغاتی برای فروش انواع کالا به جیب می‌زنند، صاحبان کسب‌وکار میلیاردی آژانس‌های ‏تبلیغاتی و فروشندگان کالاهای آرایشی و لباس و ماشین و مشروب و انواع دیگر کالاهای مصرفی هستند که از این راه ثروت‌های ‏کلان به جیب می‌زنند. حتّیٰ سیاستمداران احزاب غالب نیز از این وضع سود تبلیغاتی خوبی می‌برند. آنچه در این میان به آن کمتر ‏توجه می‌شود، یکی اثر زیانبار زندگی پرزرق‌وبرق و خیلی وقت‌ها همراه با اعتیاد و انواع خلاف‌های اجتماعی بر زندگی جوانان ‏است، و دیگری هزینه‌یی است که برای حفظ این زندگی افسانه‌وار «ستاره»ها به طور مستقیم و غیرمستقیم از جیب خانواده‌های ‏معمولی پرداخت می‌شود، مثلاً از راه ماهانهٔ تلویزیون (که سراسر پر از آگهی‌های تجارتی برای فروش کالاهای مصرفی است)، ‏هزینهٔ «مُد روز» بودن بچه‌ها و جوانان (به‌خصوص مدرسه‌رو ها)، و بلیط‌های گران‌قیمت کنسرت‌ها و مسابقه‌های وزرشی و ‏غیره و غیره. در جایی که اکثریت عظیم مردم نام برندگان جایزه‌های نوبل یا شطرنج‌بازان و مهندسان و پزشکان نابغهٔ دوران ما ‏را نمی‌دانند، همه- به لطف خوراک‌های تبلیغاتی تلویزیونی- از داستان زندگی «خواهران کارداشیان» و جیک‌وپیک زندگی ‏‏«جاستین بی‌بر» و «بریتنی اسپیرز» خبر دارند. معلوم نیست چرا یک هاکی‌باز یا بازیکن بیس‌بال و بسکتبال که حتّیٰ دبیرستان ‏را هم تمام نکرده است باید سالانه میلیون‌ها دلار درآمد داشته باشد (که البته به‌خودی‌خود چیز بدی نیست)، اما فلان استاد دانشگاه ‏یا پزشک بیمارستان و مهندس شرکت تولیدی به ‌زحمت معیشت زندگی را فراهم کند؛‌ خانواده‌های معمولی با درآمدهای کمتر که ‏دیگر جای خود دارند.‏

مقالهٔ زیر به طور خلاصه به این ناعادلانه بودن ثروت‌اندوزی عده‌یی قلیل از یک سو، و تنگدستی اکثریتی عظیم از سوی دیگر ‏می‌پردازد، و اشاره می‌کند که طبقات سرمایه‌داری حاکم بر کشورهایی مثل آمریکا و کانادا چه قصدی از ایجاد چنین وضعیتی ‏دارند.‏


امروزه ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که سودورزان و سوداگران، به منظور بازاریابی کالاها و افزایش فروش در میان توده‌های ‏مردم، می‌توانند شخص را تقریباً در یک چشم به هم زدن به موجودی مارک‌دار با آوازه‌یی جهانی تبدیل کنند، و به‌یک‌باره شهرتی ‏وصف‌ناپذیر و ثروتی هنگفت به پای او بریزند. در عرصهٔ سرگرمی و فیلم و موسیقی و حتّیٰ ورزش، «ستاره‌ها» ‏‏(‏
Celebrities‏) چنان زندگی‌هایی پیدا می‌کنند که بیشتر آدم‌های عادی حتّیٰ تصوّرش را هم نمی‌توانند بکنند. نتیجهٔ چنین وضعی، ‏نه‌تنها پیامدهایی فجیع و مصیبت‌بار (در بیشتر موارد)‌ برای آنهایی است که شهرت کسب می‌کنند یا با توهّم آن زندگی می‌کنند، ‏بلکه دامن آنهایی را نیز می‌گیرد که جزو هوارادان پرستندهٔ «ستاره‌ها» می‌شوند و فکر و ذکرشان مشغول این شخصیت‌ها و این ‏پدیده می‌شود.‏


آرزوی رسیدن به شهرت و ثروت را کیش کورکورانهٔ زمان ما کرده‌اند. برنامه‌های تلویزیونی‌ای مثل ‏
X-Factor‏ و ‏Indian Idol‏ ‏‏[و نمونه‌های آمریکایی و کانادایی و انگلیسی و غیرهٔ آنها] بر پایهٔ این فریب طراحی می‌شوند که «این، آن چیزی است که مردم ‏باید در آرزوی رسیدن به آن باشند». باید در هرجا و همه‌جا، فکرشان مشغول انواع کالاهایی باشد (خود «ستاره‌ها» هم یکی از ‏این کالاها هستند) که امروز می‌آیند و فردا می‌روند تا نام دیگری جای آنها را بگیرد. این تدبیر فریب‌آمیز، چیزی نیست جز تلقین ‏یک علاقهٔ وافر و بیش از حدّ، بر پایهٔ ایجاد نوعی شیدایی و شور و شوق جنون‌آمیز در میان مردم. موفقیت در این امر، در دنیای ‏تحت کنترل رسانه‌ها، در دنیای خبرسازی‌ها و شایعه‌سازی‌های شرکت‌های بزرگ و پولدار، و بُت‌سازی‌های دَم‌دَمی و هوس‌بازانه، ‏کار چندان دشواری هم نیست.‏


در حالی که «ستاره» شدن برای آنهایی که از درون یک زندگی سخت و فقیرانه به چنین موقعیتی دست می‌یابند، شاید تا حدّی ‏موجب رهایی از وضعیت قبلی و فراغ خاطر باشد، اما باید گفت که پرستیدن دیوانه‌وار بتِ ثروت، و شهوت و تمنّآی نابخردانه و ‏کورکورانه برای رسیدن به موقعیت «ستاره بودن»، همراه با ترویج کیش فردگرایی افراطی توسط رسانه‌های پرنفوذ، از لحاظ ‏یک زندگی سالم اجتماعی بسیار مخرّب و جدایی‌آور است.‏

چنین فرهنگی، با ترویج و تشویق عامّهٔ مردم به اینکه دنبال یک ثروت مادّی نامحدود و خود-خوشبختی (هر کس برای خودش)‌ ‏بروند و خود را از همهٔ آنها که دور و بَرشان هستند بالا بکشند و جدا کنند، در هر جامعه‌یی موجب از میان بردن احساس زندگی ‏جمعی، همبستگی و دوستی و رفاقت و اعتماد به یکدیگر می‌شود. چنین فرهنگی، باعث شعله‌ور شدن نوعی تکبّر و خودبینی نیز ‏می‌شود که حاصل آن چیزی نیست جز اینکه شخص از لحاظ احساس مسئولیت و پاسخگو بودن در قبال رفتار و اعمالش، خود را ‏بالاتر و فراتر از معیارهای پذیرفته شدهٔ جامعه بداند. و این طرز فکر، دریچه‌یی است به سوی دنیای فساد و فریب، که میوهٔ ‏ثروت و قدرت غیرمسئولانه و بازخواست نشدنی است.‏
همهٔ ما بارها دربارهٔ هنرپیشه‌ها و ستاره‌های سینما خوانده‌ایم و شنیده‌ایم که مثلاً در حالت مستی یا نشئگی رانندگی کرده‌اند و به ‏ماشین یا شخص (یا اشخاص) دیگری زده‌اند و آخرش هم با کمترین مجازات پی کار خود رفته‌اند. یا اینکه بارها شاهد این بوده‌ایم ‏که یکی از همین «ستاره‌ها» بارها و بارها به خاطر ارتکاب جرمی پایش به دادگاه کشیده شده است، و بعد هم تقاضای تجدیدنظر یا ‏فرجام کرده است، و دست‌بالا، چند روزی را هم در زندان به سر برده است، که اگر چنین جرمی از یک آدم معمولی سر زده بود، ‏سال‌ها در زندان آب‌خنک می‌خورد. چنین است نخوت و خودبینی بیمارگونه و نفوذ مخرّبی که شهرت می‌تواند برای طالب و ‏صاحب آن به ارمغان بیاورد.‏


باید گفت که چنین شهرتی، از امتیازهای ویژه‌یی برخوردار است، و در دنیای امروز ما، به خاطر وجود تلویزیون‌های صدها ‏کانالی
۲۴ ساعته، سازمان‌های روابط عمومی (تبلیغاتی) بانفوذ و پُرقدرت، اراجیف و شایعه‌نویسی‌ها در مجله‌های مصوّر جنجالی ‏‏(تابلوئید)، و امکان دسترسی آنی به رسانه‌های مجازی اجتماعی [توییتر و فیس‌بوک و غیره]، نفوذ شهرت را در همه‌جا می‌توان ‏دید.‏


جاذبهٔ متفاوت بودن، مشهور بودن، و دارای ثروتی تصوّر‌ناپذیر بودن، خود به طور کلی بخشی از یک بازی قدرت است. میشل ‏فوکو
۱ [فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی قرن بیستم] نظرش این بود که دانش مفروض ما دربارهٔ جهان ، و اینکه ما خودمان را ‏چگونه ببینیم، ممکن است در کل به نظر خوب و سودمند و بی‌آزار بیاید، اما باید آن را در چارچوب و پرتو قدرت در نظر ‏گرفت. امروزه، شهرت و فردگرایی به طور روزافزونی به شکل پذیرفته شده‌یی از «حقیقت»، شکلی از واقعیت موجود، شده ‏است، و تبدیل به معیاری شده است برای طرز نگاه مردم به خودشان و ارزیابی دیگران. آگهی‌های پُرزرق‌وبرق بی‌پایان و ‏شوهای تلویزیونی متعدد مملو از ستایش چندش‌آور پول، «ستاره‌ها»، خوددوستی و خودشیفتگی، حامل این پیام‌اند که حرص و آز ‏خوب است، شهرت نشانهٔ موفقیت است، و فرد «پادشاه» است.‏


باید گفت که این پیام بر نیّت و قصدی فریب‌دهنده، یعنی بر اساس دروغ مسمترّ و همیشگیِ مصرف‌گرایی استوار است. بخشی از ‏این دروغ، ربط دادن شهرت (یا عدم آن)‌ با ناکامی و عدم موفقیت است. در جاهایی که دربارهٔ فردگرایی، پول و شهرت صحبت ‏می‌شود، موضوع بازنده بودن و بی‌عُرضگی [برای آنهایی که اینها را ندارند] به طور ضمنی و تلویحی گنجانده می‌شود. اگر ‏مشهور نیستید یا یک سر و گردن از بقیه بالاتر نیستید، بی‌عُرضه و بازنده‌اید! اگر این جنس و کالا را نخرید، فلان لباس را نپوشید ‏یا فلان کِرِم سفیدکننده را به خود نمالید (به‌خصوص در هندوستان این خیلی مُد است)، شما در زندگی موفق نیستید و نخواهید بود.‏


این، فرهنگی است که از عدم‌اعتمادبه‌نفس مردم تغذیه می‌کند [که به دلایل گوناگون اجتماعی پدید می‌آید و تا حدّ‌ زیادی زاییدهٔ‌ خود ‏همین سیستم است]؛ چیزی که رسانه‌ها، مؤسسه‌های تبلیغات و آگهی‌های تجارتی و سازندگان کالاهای مصرفی هر طور که ‏دل‌شان بخواهد از آن بهره‌برداری می‌کنند. این شیوهٔ فریب،‌ بخشی از پدیده‌یی کلی است که موضوع آن، ترویج معنا و تعریف ‏جدیدی از «مردم» است: آنها می‌خواهند برای مردم معیّن کنند که «که هستند، و که یا چه باید باشند!»‏


شهرت، و موضوع «خود و خویش»، البته در محدودهٔ فردگرایی- و نه در چارچوب زندگی جمعی- خیلی قشنگ با ایدئولوژی ‏بازار «آزاد» [یا بهتر است گفت: بی‌حساب و کتاب] جور درمی‌آید. همچنین، برای اینکه راحت بتوان اجتماعی از مردم را اداره ‏کرد، شهرت و «خوددوستی» ابزار خوبی هستند در دستان بی‌رحم و نه‌چندان پنهان نیروهای «دموکراسی لیبرالی» برای اینکه ‏احساس جمع‌گرایی را در میان مردم ضعیف کنند.‏


در دنیایی که دولت‌های منتخب مردم، از انجام وظیفهٔ‌ خود در بازتوزیع عادلانه ثروت سر باز می‌زنند، وضع طوری می‌شود که ‏انگار هرکس برای خودش است. انگیزه و طعمهٔ «ستاره» شدن یا امید به «پولدار شدن» را بهترین پادزهر برای زندگی‌ای ‏می‌دانند که در آن دارند مزایای اجتماعی را روزبه‌روز کاهش می‌دهند، حقوق اجتماعی مردم را که طی ده‌ها سال به دست آورده ‏بودند دارند بازپس می‌گیرند، دستمزدها را کم می‌کنند، فقر فراگیر شده است. عطش (و نه نیاز واقعی) به شهرت و ثروت کلان، ‏نوعی سرزمین موعود، «رؤیای آمریکایی» صادر شده به جهان، و بهترین افیون برای مرد و زن امروزی در سراسر جهان ‏است. پیامی که به مردم داده می‌شود این است که شما هم می‌توانید برنده باشید: از دیوید بکهام فوتبالیست در انگلستان تا کارینا ‏کاپور هنرپیشه در هندوستان [و جاستین بی‌بِر خواننده در آمریکای شمالی]، این مبلّغان کالاهای مصرفی را بی‌وقفه در تلویزیون ‏نشان می‌دهند و عکس و خبرشان را در همهٔ مجله‌های جنجالی و شایعه‌نویس منتشر می‌کنند تا فرودستان را خام کنند و فریب دهند ‏و به آنها بباورانند که این سیستم چقدر معرکه است.‏


اما پیش از اینکه زیاد از بحث دور شویم، باید گفت که ثروت و بلندآوازگی به‌خودی‌خود اصولاً معیارها و سنجه‌های ‏کوته‌فکرانه‌یی برای موفقیت هستند. «موفقیت» مفهومی بسیار گسترده‌تر دارد. همان‌طور که اِمیل دورکیم
۲ ‏[جامعه‌شناس فرانسوی ‏‏۱۹۱۷-۱۸۵۸] توضیح داده است، و نظرسنجی‌های متعدد دربارهٔ «خوشحالی» و بهروزی نشان می‌دهند، انسان‌ها موجودهایی ‏اجتماعی‌اند، و احساس بهروزی شخصی، از درون روابط ما با یکدیگر و با محیط کلی اجتماعی پیرامون ما ریشه می‌گیرد.‏



شهرت، و به‌ویژه نوع فوری و کوتاه‌مدت آن، ممکن است ثروت مادّی با خود بیاورد، اما اساس و ماهیت آن می‌تواند ‏ضداجتماعی و در نهایت «ضدخوشحالی» باشد. می‌تواند شخص را به درون یک فضای پریشان و آشفته پرتاب کند که در آن ‏زندگی‌ها و رابطه‌ها خیلی راحت به کشمکش و نابسامانی کشیده می‌شود. انزوای فردی، احساس بیگانگی و یأس، یا خودتباهی ‏‏(خودکشی) آفت زندگی شمار زیادی از «ستاره»ها شده است. اگر ارزش پایه‌یی و اصلی یک جامعه «خود و خویش» بشود، دیگر ‏چه توقعی از آیندهٔ آن جامعه می‌توان داشت؟ در حقیقت، دیگر چه آینده‌یی برای فرد می‌تواند متصوّر بود؟


اگرچه برخی از هنرمندان (برای مثال) در آروزی شهرت هستند، اما دیگرانی هم هستند که در پی شهرت نیستند. از اِیمی ‏واین‌هاوس [‏
Amy Winehouse، خوانندهٔ زن انگلیسی که سال پیش بر اثر افراط در نوشیدن مشروب‌های الکلی مُرد] نقل قول ‏می‌کنند که او فقط می‌خواسته یک خواننده باشد. بعضی‌ها شاید اصلاً به دنبال شهرت نباشند. اما متأسفانه شهرت گاهی درِ خانهٔ ‏این دسته را هم می‌زند، چه بخواهند چه نخواهند. اگرچه خیلی‌ها زیر فشاری که از همه طرف به آنها وارد می‌کنند تسلیم ‏می‌شوند، اما بعضی‌ها هم حواس‌شان جمع است که از چنان شهرت دردسرسازی دوری کنند، یا با درک اینکه مناسب حال آنها ‏نیست، زود از آن کناره بگیرند. شهرت و خوشی می‌توانند همدست‌های دردسرسازی باشند. در مورد خیلی‌هایی که زود مُردند، ‏این دو- شهرت و خوشی- کاملاً با هم بیگانه بودند و یکی، دیگری را به دنبال نیاورد.‏


اگرچه مشهور شدن به‌خودی‌خود عیب چندانی ندارد، به‌ویژه وقتی که در یک جامعهٔ عادلانه و منصفانه و بدون تبعیض باشد، ‏ولی باید پرسید جامعهٔ امروز از توجه و علاقهٔ وافر و افراطی به فردگرایی و «ستاره»ها چه سودی می‌برد؟ نه‌چندان. رسانه‌ها در ‏حالی که به طور مفرطی به زندگی و مرگ «خواص» و اشخاص «ممتاز» و معروف می‌پردازند (که خیلی از اینها غالباً فاقد آن ‏استعداد منحصر به فرد لازم برای شهرت هستند، ولی این مانع به شهرت رسیدن آنها نمی‌شود!)، توجه زیادی به صدها میلیون ‏انسانی که در فقر زندگی می‌کنند و می‌میرند، ندارند. و در نهایت، هدف از ترویج پرستش «ستاره»‌ها هم که هر روز بیش از پیش ‏پیرامون آن تبلیغ می‌شود، همین انحراف توجه‌ها از آن صدها میلیون است. سروصدا به راه انداختن و هیاهو و جنجال پیرامون ‏‏«ستاره»ها و زندگی آنها، وسیله‌یی است برای مشروعیت بخشیدن به نابرابری موجود، برای سرگرم کردن توده‌ها و پای‌بند کردن ‏آنها به سیستم، برای جدا کردن مردم از یکدیگر بر اساس هیاهوی توخالی «فرد» و منحرف کردن توجه مردم از کارکرد ‏نامشروع نظام حکومتی.‏

—————————————————-

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

نه مرادم نه مریدم


فریدون حلمی

من...
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه نویدم
نه سلامم نه علیکم
نه سیاهم نه سپیدم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمایم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم نه چنین است سرنوشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم
نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم:
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به های است ونه هو
نه به این است ونه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را:
آنچه گفتند و سرودند
تو...
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو اسرار نهانی همه جا
تو نه یک جای
نه یک پای
همه ای با همه ای هم همه ای
تو سکوتی تو خود باغ بهشتی
ملکوتی تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی
نه که جزیی
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتوی خود هیچ نبینی
و
گل وصل بچینی
...منبع..! [+]

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

نامه ی بیست و هفتم محمد نوری زاد به رهبر پشت پرده ی قدرت درایران- ۲









به نام خدایی که هوش آفرید

سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران حضرت آیة الله خامنه ای

در نامه ی پیشین، به پشت پرده ی قدرت در ایران اشاره کردم. این که با پیروزی انقلاب، علاوه بر روحانیان فهیم و کاردان – که تعدادشان به ده نفرنیز نمی رسید – جمعیت کثیری از روحانیان کارنابلد، و روضه خوانان سراسیمه، و انقلابیون بی تجربه، با همه ی صداقت و خلوصی که داشتند، بر مسند قدرت جلوس فرمودند. و بخاطر تخصصی که در اداره ی کشور نداشتند، فضا را برای برآمدن وابستگان پرده نشین اسراییل و آمریکا واگشودند و رشته ی حساسیت های کشور را دانسته و ندانسته به دست همان پرده نشینانی سپردند که به جزیی ترین امور کشور وقوف داشتند و ما از زیرکی شان بی خبر بودیم.

ساده لوحانه، گمان همه ی ما بر این بود که انقلابی شده است و ما توانسته ایم به یُمن شور انقلاب فضولات استعماری – چه داخلی اش را و چه خارجی اش را – به دوردست های بودن و نبودن بتارانیم. جوری که خیلی زود رقبا را از هستی ساقط کردیم و زیر و بالای همه ی مناسبات کشور را به دست باکفایت روحانیان و حامیان آنان وانهادیم. این باور اما، غلط ترین تصوری است که می شود به ترسیم آن دست برد. چرا که اداره ی کشوری در اندازه ی ایران، با سواد و تجربه ای که روحانیان و حامیانشان نداشتند ممکن نبود.
بی سوادیِ مفرطِ انقلابیون در حوزه های مختلف، خلأ تخصصیِ ژرفی در اداره ی کشور پدید آورد. چه در حوزه های سیاسی و بین المللی، و چه امنیتی و اطلاعاتی، و چه نظامی و اقتصادی. این خلأهای برآمده از ژرفای بی سوادی، آنهم در شتابِ دنیای عقل و تخصص و ارتباطات، به مدد کسانی ترمیم شد که نرم نرم از پس پرده سربرآوردند و به مدد ما شتافتند و همزمان مطالبات پنهان خود را تعقیب کردند و ما انقلابیون کمترین امکان و فهمی در کشف آنان نداشتیم.
من در این نامه، بنا دارم به وجه دیگر آن “باغبان زیرک” اشاره کنم. به: شوروی سابق، و: روسیه ی اکنون! که در بلعیدن کشور ما سابقه ای بس وسیع دارد. و عجبا ما انقلابیون، بجای آن که از این دشمن شمالی خود متنفرباشیم – که ازسالهای دوربه این سوی، جز روفتن اعتبار و آبرو و سرمایه های ملی ما هیچ دأب دیگری نداشته – همه ی نفرت تلنبارخود را به سوی آمریکا و اسراییل تلمبه زده ایم و نرم نرم شعار”نه شرقی نه غربی” را به نفع شوروی و روسیه تعدیل و ترمیم فرموده ایم:
۱جناب شما بیست و سه سال از عمر و استعداد جمهوری اسلامی را به سویی متمایل فرموده اید که این همسایه ی شمالی نه تنها از گردونه ی شعارهای پرحرارت ما جان سالم بدربرده، بل: بنا به توصیه ی حضرت شما، ما را به التماس – آری به التماس – به آغوش او نیز درانداخته است. و او که برخلاف ما خامان، هفت خط و کارآزموده است، چنان کلاهی بر سر ما نشانده که ما اکنون، برای آب خوردن در مجامع بین المللی، به لیوان قی کرده ی او محتاجیم.
۲کودکان نیز می دانند که پول توجیبی خود را در جیب فروشنده ی دوره گردی که چند بار از او نامردی و دروغ و بدقولی دیده اند، نیندازند. بدا بحال ما که از کودکان نابالغ نیز ساده دل تر بوده ایم و مرتب توسط نوچه های داخلی روسیه از این شانه به شانه ی دیگر درغلتیده ایم و اسمش را زیرکی نهاده ایم.
۳شوروی، بنا به رسالت کمونیستی اش، از یک حسادت ریشه دار نسبت به آمریکا در رنج بود. و این رنج را در سایه ی مبارزه با امپریالیسم پنهان می کرد و برای این مبارزه نیز هزینه ها می پرداخت. علیه سرمایه داری و علیه آمریکا کتاب و فیلم و شایعه تولید می کرد و این نفرت و حسادت فلسفی را به دستگاه های دیپلماسی و ورزشی و معادلات علمی و پژوهشی خود نیز تزریق می فرمود. ظهورتازه نفسی چون انقلاب اسلامی ایران با نفرتی که از آمریکا در انبان داشت، برای کمونیست های پیر و فرسوده تماشایی بود. دستگاه های دیپلماسی و جاسوسی شوروی، و احزاب ایرانیِ متمایل به شوروی، سالها برای بسط و گسترش نفرت از آمریکا در ایرانِ پیش از انقلاب کار کرده بودند.
۴با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شعار نه شرقی نه غربی مثل فواره بالا جهید و بسیار زود فروکشید. در آن سالها این شعار، بسیار بیش از آنکه شرق و غرب را بترساند، موجبات انبساط خاطر آنان را فراهم می کرد. شرق و غرب، مثل بزرگترهایی ایستاده بودند و از بالا به جست و خیز کودکی در زیر پایشان نگاه می کردند. کودکی که آب دماغش سرازیر بود و صورتش چرک و پیراهنش چروک و کفشهایش: لنگه به لنگه. و همین کودک، رو به بالا برای آنان دهن کجی می کرد و خط و نشان می کشید.
۵داستانک تسخیر ناگهانی و غافلگیرکننده ی سفارت آمریکا، همه ی انقلابیون ما را به کامِ از پیش مهیایِ خود کشاند. شوروی، طراح بازی های فکری بود. و تسخیرلانه ی جاسوسی نیز می توانست یک بازی فکری و کامپیوتری باشد. کودکانی از در و دیوار سفارت بالا می روند و آنجا را اشغال می کنند و به ضرب این فتح الفتوح بی نظیر، آمریکا می شود دشمن، و شوروی می شود رفیق. این بازی کودکانه و از پیش طراحی شده، آنچنان به چهارستون فکری انقلابیون ما چفت بست که باب مذاکره با آمریکا را برای همیشه بست. و: عرصه را دربست به شوروی سپرد. جوری که آن کودک ژولیده، با گرمای ناشی از تسخیر لانه ی جاسوسی سرگرم بود و شوروی نیز از مکانی که در آغوش خود برای آن کودک بی نوا می آراست.
۶مرگ بر شوروی، بی آنکه کام کسی را برآشوبد، از حنجره ی مردم ما فاصله گرفت. و انرژی معطلش را به مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل سپرد. آمریکا نیز از آن بالا غش غش به رفتار کودک زیرپای خود می خندید و می گفت: عیب ندارد، هرچه می خواهی به من فحش بده و مرگ مرا آرزو کن. تو با فحش هایت سرگرم باش و من با آینده ای که از تو می بینم. و درآمدها و فرصت هایی که تو با بی عقلی ایت نصیب من می کنی. بیش از پیش!
۷شوروی با همه ی کودنی اش در لج و لج بازی با آمریکا، پشتش اما به قرن ها تجربه و علم و امپراتوری گرم بود. و ما، پشتمان به منبر و تئوری های فرسوده ی حوزوی، و سلسله های ابتر پادشاهی، و قتل و غارت و دروغ و بی سوادی. هم آمریکا و هم شوروی، خیلی زودتر از مردمی که با هیجان شعار می دادند: نه شرقی نه غربی، پایان این رفتار بچگانه را می دیدند. آمریکا و شوروی دست بر شانه ی هم نهادند و قدم زدند و تفریحکی را آغازکردند. آمریکا بصورت ظاهر عقب کشید و امتیاز بالاکشیدن ثروت این بچه را برای رقبای کمونیست خود باقی گذارد و خود در جایی دیگر از شوروی و چین امتیاز گرفت. جنگی را بجان ما درانداختند و تا توانستند کشورهای منطقه را از ما ترساندند و فراورده های از رده خارجِ تسلیحاتیِ در انبار مانده ی خود را به همه ی ما فروختند.
۸با جدی شدن جنگ، کودک لجوج و ژولیده ای که در معرض غرق و اضمحلال بود، قدم به قدم که نه، ناگهان از شعارهای خود دست شست. و همان دست را به دامان شوروی و چین قفل بست. عقل اولیه اش می گفت: کبریت این جنگ را شرق و غرب بجان او کشیده اند. بعدها صلاح دید که بگوید: این غرب است که چشم دیدن او را ندارد. پس کودک بی نوا باهمه ی استعداد حنجره اش غرب را نواخت. درست درحالی که دستش به دامان شرق بود. و درست درحالی که موجبات تفریح شرق و غرب را فراهم می کرد.
۹زمان زیادی از شروع جنگ سپری نشده بود که انقلابیون ما، کم کم به آغوش شوروی نقل مکان کردند و در آمریکاستیزی از او جلو زدند. و در این میان جایی نیز در آغوش چین برای خود واگشودند. شوروی ها بعد از هفتاد سال از لجاجت جاهلانه ی خود علیه سرمایه داری دست شستند و همه ی این ولع پوک را به کام ما ریختند. که: بیا، افتخار و لذت آمریکاستیزی دربست مال تو. هرچه می خواهی هزینه کن و شعار بده و خوش باش.
۱۰جنگ با خسارات بسیار، و بی آنکه کمترین غباری بر کفش شرق و غرب بنشاند، پایان پذیرفت. جنگ هشت ساله ی ما در کل، نقشه ای بود برای فروش اسلحه های در انبار مانده ی شرق و غرب، و تحلیل بردن سرمایه های ملی ما. این داستان که: برآمدن انقلاب اسلامی ما برای شرق و غرب نگران کننده بوده است، افسانه ای بیش نیست. از کجا این را می گویم؟ از آنجا که در همان سالهای پایکوبی ناشی از پیروزی انقلاب، هزاران تُن مواد مخدر در ایران به مصرف می رسید. و می رسد. و هزاران تن از دخترکان ما به تن فروشی برده می شدند. و برده می شوند. و درست درحالی که میلیونها جوان ما بیکار بودند و هستند، هزاران نفراز ابن الوقت های مرتبط با انقلاب، زد و بند می کردند و ثروت می اندوختند و می اندوزند. یک چنین کشوری با هر شعاری که از دهان بیرون بدهد چرا باید برای شرق و غرب نگران کننده باشد؟
۱۱شورویِ کمونیستی فروکشید وجایش را به روسیه سپرد. دراین جابجایی، درسی بود که ما متعمدانه ازآموختنِ آن روی برگرداندیم وخود را با ندیدن ونشنیدن آن فریب دادیم. این درس که: حکومت های ایدئولوژیک، سرنوشت مشترکی دارند. وفروپاشی آنان، حتمی ترینِ این سرنوشت مشترک است.
۱۲شوروی که فروپاشید، دست معطل ما بدون وقفه به دامان روسیه چنگ برد. چرا که روی تک تک ما سالها کارشده بود. ما اهل فکرنبودیم. یعنی سواد فکرِ داخلی وبین المللی نداشتیم. این دیگران بودند که بجای ما فکرمی کردند. مثل کودکی که راه رفتنش به مدد بزرگترها باشد. دستش را که رها کنند، به زمین می خورد وبه خود آسیب می رساند. شوروی ازهم پاشید؟ بپاشد، بهتر، روسیه که هست. آنهم با آغوشی گشوده تر. وبی خجالتِ مناسبات کمونیستی!
۱۳صدای شکستن استخوانهای کمونیسم ما را مست کرد. ما مست بودیم ازاین که یک ابرقدرت، بواسطه ی ظهورانقلاب اسلامی ازهم پاشیده است وعنقریب فصل فروپاشی ابرقدرت بعدی فرامی رسد. ازفروپاشی شوروی، مستی اش برای ما ماند وهستی اش برای روسها. پس هست ما چه می شود؟ هست شما؟ چشم: آن کودک ژولیده وبظاهرلجوج را درطبقی جا دادند که هست خود را از روسها التماس کند وبرای هست روسها دست به کیسه ی خود ببرد. باورِاین که عده ای ازکارگزاران پنهان روسها درایران اسلامی، ازمعتمدین انقلاب وپاسداران وروحانیان باشند، کمی ناممکن به نظرمی رسد، نه؟ آنان را از رد پایشان باید شناخت. که نشانتان می دهم:
۱۴و شما رهبر شدید. و درهای بسته را یک به یک به روی روسها واگشودید. که اصلی ترینِ آنها ورود به داستانک انرژی هسته ای است. داستانکی که باغبان زیرکِ روسی برای شما تدارک دید ونوچه هایش را برای تحریص وتحریک وتطمیع، به سمت اطرافیان شما گسیل نمود. تا آنان بعنوان کشف خود، شما را ازهیجان آن لبریزکنند. طبق توافقات پس پرده، همه ی اطرافیان آمریکا ازراه اندازی نیروگاه اتمی بوشهرعقب نشستند وعرصه را برای روسها خالی گذاردند. وشما ای بزرگوار، بهمین سادگی فریب خوردید. وبه بازی ای داخل شدید که برای شما تدارک دیده شده بود. وروسها تا توانستند – شرمنده ام – ما را دوشیدند.
۱۵داستانک تولید بمب هسته ای ازهمان بازی های کامپیوتری است که ازهیجان سرشاراست. این که: نیروگاه اتمی بوشهررا بازسازی می کنیم. پول بدهید. دادیم. همزمان وپنهانی تأسیسات اتمی علم می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی اورانیوم مختصرداخلی را غنی می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی بمب اتم می سازیم. پول بدهید. دادیم. وهمان بمب اتمی را برسراسراییل می کوبیم وازصفحه ی روزگارمحو ونابودش می کنیم. پول بدهید. دادیم. به این تخیلات می گویند: بازی کامپیوتری. که مخاطبش عمدتاً کودکانند. وما چه گران وپخمه گون به خرید این بازی دست بردیم و بدان مشغول شدیم. سالها بعد، هیجانمان که فرونشست، دیدیم ای عجب، زمان رفته وسرمایه رفته ومخمصه ای به اسم “تنهایی وتحریم” به دست وپای ما تنیده. ما درست به همان راهی درافتاده بودیم که ازابتدا برای ما طراحی کرده بودند. راهی یکطرفه وبدون بازگشت. که ما با پول وآبروی خودمان، برای آزمایش ها وطرح های پنهانی روسها درکشورخودمان فضا پرداخته بودیم.
۱۶بازی به مرحله ی تازه ای ورود می کند. دریک بزنگاه، خود روسها داستانک پنهان اتمی ما را برملا می کنند. که: ایران درحال رفتن به سمت تولید بمب هسته ای است. بصورت ظاهرآمریکا و اسراییل ومجامع جهانی برروسها فشارمی آورند. که چه؟ که با ایران همکاری نکن. و روسها با هرفشار، بیش ازپیش ما را می دوشند. وبه ما می آموزند که تا می توانید مذاکرات هسته ای را کش بدهید. وبرای خود زمان بخرید. وحال آنکه این خرید زمان وکش دادن، برگ دیگری ازداستانک هسته ای است. برای دوشیدن هربیشتر. این شد که ما نحیف ونحیف ترشدیم وروسها پروارتر. روسها درتأسیسات اتمی ای که برای ما علم کرده بودند، طرح های درسینه مانده ی خود را سامان می دادند وپولش را ازما می گرفتند. بلی ازما، که هیچ نمی دانستیم آنان دردخمه های اتمی ما چه می کنند.
۱۷شما آقا عجبا که ازابتدای رهبری خود تا کنون، یک تشرناقابل برسراین ابرقدرت روس برنیاورده اید. وهمین ما را کمی به وادی شک وتردید درمی اندازد. این که: مگرمی شود کشوری اینهمه توسط روسهای سیری ناپذیر دوشیده شده باشد اما رهبربصیراین کشور یک تشرنا قابل به او نزده باشد؟ که: بس کن! سیرنشدی مگر؟ خجالت بکش! من شخصاً همه ی سخنان شما را دردوران رهبری وپیش ازآن مرورکرده ام تا چیزکی به اسم تشربه روسها بیابم اما نیافتم. یعنی انتظارداشتم دربرابرتوفانی که مرتب ازکلام شما به چهارستون آمریکا واسراییل می کوبد، یک نسیمکی نیز به جانب روسهای هفت خط وزیدن بگیرد. که دیدم نیست. نیافتم.
۱۸شما که درهرمسئله ی جزییِ داخلی دخول می فرمایید، عجبا که ازکنارِ روبیدن حق ملی ما دردریای خزرسرگرداندید. که لابد به چشم خود نبینید روسها بابت همان نیروگاه نیم بندی که برای ما می سازند، وبرای تأسیسات پنهانی ای که به اسم ما وبرای خود مدیریت می کنند، حق ملی ما را ازدریای خزرانکارمی کنند وچه باج هایی که ازما نمی ستانند. جالب تراین که درتمامی این سالها، این روسها بودند که جیب ما را خالی می کردند اما شما مردم را مرتب به ترسیدن ازآمریکا بشارت می دادید. والبته می دهید. شرمنده ام: شما مردم را به زندگی درمتن شعارترغیب وتربیت فرموده اید. شعارهایی که هیچ یک ازآنها پشتوانه ای ازتدبیرودرایت با خود ندارند. چگونگی اش را با شما می گویم:
۱۹روسها پول های ما را بالا کشیدند وبردند ومی برند اما شما بی اعتنا به دزدی های آشکارشان، مرگ برآمریکا می گویید. روسها به ما دروغ گفتند وما را فریفتند وهمچنان می فریبند اما شما مرگ برآمریکا گفته اید ومی گویید. روسها بخشی ازحق ملی ما را دردریای خزرندیده گرفتند وازشما امضا نیز گرفتند اما شما مرگ برآمریکا می گویید. روسها دست ما را درحنای هسته ای نهاده اند ومرتب ازما بابت کارهای نکرده شان پول می گیرند وشما یک نهیب به آنها نمی زنید. پول موشک های اس ۳۰۰ را چند مطابق ازجیب ما برمی دارند. وبعد، موشک که نمی دهند، طلبکارنیزهستند وشما یک اخطارخشک وخالی به آنها نمی دهید. آخراین چه صلابتی است که یک دزد درروز روشن به خانه ی ما داخل شده وفرش زیرپای ما را می کشد ومی برد وما به سمت بیرون خانه داد می زنیم: آهای عقرب جرّاره، مگردستم به تو نرسد؟
۲۰می دانم که ازداشتن وتقویت حزب الله لبنان بسیارمشعوفید. شما ازنان سفره ی مردم ایران برداشته اید وحزب الله ودیگران را تجهیزکرده اید. این روزها موشک های ساخت ایران، ازداخل غزه شلیک می شوند وبه شهرهای آنسوی تل آویو نیز اصابت می کنند. اینها برای شما غرورآفرین است. که محصول دسترنج خود را درآنسوی مرزها مشاهده می کنید. دلم نمی آید بگویم: این داستان تجهیزحزب الله وفلسطینی ها نیزازآن داستانک های روسی است. که مبتنی برنیاز روانی ما به گوش ما خوانده اند و بساط روبیدن پولهای ما را گسترانیده اند. یعنی ذات داستان حزب الله و فلسطین، فرایندی است که ما با ظاهرش خوشیم و روسها با باطنش. که به این بهانه هرچه می خواهند ازپول ما بر دارند. والبته چینی ها نیز. با تجهیز سایت های موشک سازی ما. که همه اش روسی وچینی وکره ای است. خدا بدهد برکت. آرمانها برای شما وپولهایتان برای ما. چرا نگویم: ویرانی وکشتاراین روزهای سوریه، ربط وثیقی درهمین هیاهوی روانی ما دارد؟ یادمان باشد: سوریه را ما وشما ویران کرده ایم وما وشما مردمانش را به خاک وخون کشانده ایم.
۲۱برای یافتن سرنخ های زیرکی باغبان روس، به عقب برگردید. به روزهایی که ما بخاطربی سوادی وکارنابلدی، وگره خوردن کارهای مملکتی، کاسه ی چه کنم پیش روی خود نهاده بودیم وبرای برون رفت از ورطه های پی درپی برسرمی کوفتیم. یا نه، همین حالا به اطرافیانی بنگرید که برای شما ازکشف وشهود وزیرکی خود خبرمی آورند. درست دربزنگاه پریشانی ودرهم شدگی کارهای مملکتی. که می بینیم دوستی با تبسمی نشسته برلب، نرم وبی صدا، به جمع افسرده ی ما داخل می شود وپیشنهادی می دهد وهمه ی ما را به وادی بهت و وجد وسرور درمی اندازد. ووقتی ازاو می پرسیم این راهکار استثنایی وپیشنهاد راهگشا چگونه به ذهن مبارک شما خطورکرده است، بادی به عبا وغبغب خود می اندازد که: سرسجاده به دامن کبریایی حضرت حجت دخیل بستم و… وحال آنکه او، بی آنکه خود بداند، تنها حامل پیام آن باغبان زیرک است. باغبانی که ازهمان ابتدای انقلاب نوچه های رده ی پنج خود را برای تقدیم راهکارهای استثنایی به درخانه ی حضرات حجة الاسلام والمسلمین ها و دیگرانی که مورد اعتماد ما وشما بوده اند، گسیل می فرموده است وآنان را با شتابِ این که : یافتم یافتم، به میان جمع وامانده ی نام آوران روانه می کرده است. وچرا هنوز نیز نکند؟
۲۲این روزها محرم است ومرثیه خوانان به همت دستگاههای دولتی وتبلیغی، ودررقابتی باورنکردنی ازمردم اشک می ستانند. بابت واقعه ی جانسوزی که درتاریخ دور شیعی رخ داده. بی آنکه فراترازلخته های خون حسین (ع)، به لخته های سخنان و راهِ وی عنایت کنند. چرا نگویم: برای حاکمیتی که ازیک “چرا” ی مردم می هراسد، مردمی مطلوب اند که برای تشنگی حسین وخویشان حسین برسروسینه بزنند، نه این که با نگاه به راه وکلام حسین ازحاکمان خود بپرسند: اگرحسین تن به ذلت نداد، شما چرا تن به ذلت سپرده اید؟
۲۳تقاضا می کنم درحالی که به چند وچون نوشته ی من می اندیشید، دستوربفرمایید علی الحساب دزدان سپاه ودزدان اطلاعات، پنج دستگاه کامپیوترودوربین وابزارکاروعکس های خانوادگی مرا که سالها پیش برداشته وبرده اند به من برگردانند. من کاری به دزدی های دیگرشان ندارم. به آنان بفرمایید: سه سال زمان، فرصت خوبی برای تخلیه ی اطلاعات ازحافظه ی کامپیوتر نوری زاد بوده است. حالاهمت کنید وپوسته ی فرسوده ی دستگاههای او را به او بازبگردانید. با عکس ها وفیلم های خانوادگی اش. اگراین بزرگواری شما شامل حال من وسایرزندانیانی شود که پولها وطلاها واقلامی را ازخانه وزندگی شان برداشته اند وبرده اند، امتنان ما همیشه با جناب شما خواهد بود.
۲۴من نمی دانم تا کجا می خواهید درمسیری که روسها برای شما تدارک دیده اند پیش بروید. اما می شود انتهای این مسیررا ازهمین اکنون مشاهده کرد. این نامه، نامه ی بیست وهفتم است ومن درنامه ی نخست خود ازدام روسیه وچین سخن گفته ام وشما را ازسپردن مناسبات داخلی وبین المللی کشوربه این دو برحذرداشته ام. که البته می دانم کارازکارگذشته است وما تا گردن درباتلاق روس وچین فرو رفته ایم وخروجمان به سهولت ممکن نیست.
با این همه، اگرهنوز براین باورید که قدرت نخست کشورشمایید، یا سرداران فربه ی شما، یک نگاهی به اطرافیان قدیمتان بیاندازید که: همه را یا کشته ایم، یا بی آبرویشان کرده ایم، یا زندانی شان کرده ایم، یا به دوردست ها رانده ایم واموالشان را مصادره فرموده ایم، یا خودشان کارما را راحت کرده اند وبه دیار باقی پای نهاده اند. بنگرید که چه تنها مانده اید. و گرفتاردرگردونه ای که هرچه روسها بفرمایند، شما را چاره ای جز اجابت نیست. پس دامنه ی این سخن برچینم وبگویم: قدرت نخست درجمهوری اسلامی ایران، درپس پرده است. بی آنکه خودی بنمایاند. همو که جاسوسانی ازسرداران سپاه وروحانیان ومعتمدان را به سوی شما گسیل می کند. تا فراورده های او را به اسم کشف وشهود خود برای شما ارمغان آورند وشما را به راهی در اندازند که قراراست درآن قرارگیرید.
روزگاری ما این سخن مرحوم شریعتی را که: ” امضای روحانیان پای هیچ معاهده ی ننگین استعماری دیده نشده”، برچشم می نهادیم وبدان غرورمی ورزیدیم. اصلاً هم ازشریعتی عزیزنمی پرسیدیم: روحانیان کجا دارای مسئولیت وپست ومقام بوده اند که رد امضایشان درمعاهدات ننگین دیده شود؟ اکنون به شریعتی می گویم: ای عزیز، برخیز و تا دلت می خواهد امضای روحانیان را پای خفت بارترین اسناد استعماری ببین و برای ما روحانیت را دوباره ازنو معنا کن.
۲۵این نامه را هدیه ی من به خود تلقی فرمایید. هدیه ی دوستی که به ایران وایرانی عشق می ورزد. وبرای شما نام نیک می خواهد. نمی دانم این نامه آیا به منظرشما خواهد رسید یا نه. مرا به دادسرا فراخوانده اند. شاید مجدداً به زندان بروم. اگرمرا توفیقی بود، ازهمان زندان برای شما خواهم نوشت. وگرنه، دیداربه قیامت. ازمن به شما نصیحت: به این فکرکنید که درتبعیدید. درایرانشهر. وهنوزانقلاب نشده. دوست می داشتید چگونه با شما وبا اهل شما رفتارمی کردند؟ پس شما نیز با زندانیان وتبعیدیان ومهاجران وخانواده هایشان وهمه ی آنانی که ازاین انقلاب زخمِ بی دلیل خورده اند، همان کنید. والسلام
محمد نوری زاد
بیست و نهم آبانماه سال نود و یک



نامه ی بیست و هفتم محمد نوری زاد به رهبر




الف صیاد
نقش باز دارنده احزاب سیاسی ، در تحقق دموکراسی

اشاره : در  مقاله عبور از سراب دموکراسی  بحث بر این بود که  هیچ استدلال قابل قبولی بر مفید بودن انتخابات به حال دموکراسی را  نمیتوان سراغ نمود  چون  عناصر لازم  جهت انجام یک گزینش منطقی و  عقلانی نظیر آگاهیهای لازم ،  اشراف کامل و  امکان  مسئولیت پذیری  برای شرکت کنندگان در انتخابات عمومی وجود  ندارد ، و فرادستان از قرنها پیش بخاطر حفظ موقعیت خود با محور قرار دادن  این نوع از عوام گرایی مانع  از تحقق ایده آلهای دموکراسی شده و  از به نتیجه رسیدن آن  جلو گیری نمود‌ه‌اند. اینک نگاهی به ماهیت و  نقش محوری احزاب و تشکلهای سیاسی در  امحای دموکراسی باضافه نگاهی به تمهیدات برون رفت از بحران  .

گروههای اجتماعی – مردم نهادها
  فلسفه وجودی تشکلها و  گروههای مردمی ، نظیر کانونهای تخصصی ، اصناف ، سندیکاها، اتّحادیه‌ها و جوامع فرهنگی و هنری ، گرد آمدن افراد با سنخیّت فکری مشابه ومنافع مشترک ، جهت تعاطی افکار و اعتلای آن نحله فکری،  و کوشش در جهت تأمین خواسته‌های جمعی و غنای فکری گروه،  از طریق همیاری با یکدیگر و تعامل  با سایر تشکلّها بوده‌است .مردم نهادها تا زمانی که پذیرای دستورات حکومتی نباشند یا دولت در کار آنها دخالت نکند میتوانند  در جهت نیل به اهداف اساسنامه خود حرکت و منافع اعضای خویش را تأمین کنند.  گروههای اجتماعی فعال در زمینه های مختلف حقوق بشر و سازمانهای اصیل اجتماعی که درپی کسب  قدرت نیستند بعنوان پشتوانه مردم نهادهای فوق، حضوری بسیار ثمر بخش در صحنۀ سیاسی کشور داشته‌اند.
احزاب
تفاوت فکری انسانها در جوامع کلان  بیانگر  واقعیت هائی است که‌ ریشه  در غرایز ،  محیط اجتماعی، فرهنگ  و آموزشها دارد.  به همین ترتیب تفاوتهای سیاسی  و تحزب  بین آنها  نتیجۀ القای محوریت  قدرت، در دموکراسی است که خود علت العلل فسادها می باشد . چون  در این سیستم حزب نردبان ترقی افراد و در عین حال  وسیله  تکاثر و حفظ   قدرت حاکمیت است .
از لوازم دموکراسی رایج که منطق حکومتهای عشیره ای برای جمع آوری قوای سلطه ، شاکله آن است  ،  حضور حزب یا جرگه احزاب در تشریفات  انتخابات و استمرار طیف حاکم میباشد  ولی  در هیچ جا حزب سیاسی هرچند هم که  ادعای استقلال از حکومت را داشته باشد نمیتواند رسماً در صدد تغییرحاکمیت باشد.
  احزاب  در یک کشور بعنوان  ابزاری برای فصلهای  مختلف سیاسی در اختیار نظام سیاسی هستند لیکن ، جا  انداختن و به نوعی، گرفتن التزام از آنها از طریق تشکیل اتاق احزاب با بودجه  دولتی تنها در یک استبداد عریان مانند ایران  میتوانست رخ دهد .  تشکیل  اتاق مذکور  نشانه ها ی بارزی از تجمیع قدرتهای حزبی و تقلید از حزب  رستاخیز یا بعث  یا  سیستم تک حزبی  در حکومتهای کمونیستی را با خود داشته است.
احزاب  که میتوان آنها را صنف طالبان قدرت سیاسی و رانت خواران   نامید و بوسیله دولت گرایان تشکیل میشوند،  بدلیل اتّصال از پیش با مراکز حکومتی ، و بهره‌گیری از رانتها و چپاول بیت المال  ، خیلی بیشتر توسعه یافته و شاخص شده‌اند تا بدان حد که صفت سیاسی درکلمۀ حزب مستتر است. از این رو سایر گروهها حتّی تشکلهای مربوط به روحانیّون، در بکار بردن عناوین تخصّصی و صنفی برای تشکیلات خود بیشتر راغب هستند و سعی میکنند بر غیرحزبی  و بعبارتی غیر وابسته بودن خویش به حکومت بیشتر تکیه کنند، چون خوب یا بد در جامعه ما، حاکمیت و اکثر مردم بدلیل سابقه تزاحم، از گفتمان حزبی خوششان نمیاید. علّت اینست که از زمان انقلاب مشروطیت و بخصوص بعداز انقلاب 57 حکومتها همواره در پی انحلال احزاب و تشکّلها حتی نوع غیر سیاسی آنها  بوده‌اند چون آنان را مخلّ فرمانروائی مطلق و بدون خدشه  خویش یافته‌اند. این تبدیل به یک عرف حکومتی شده که حزب باید توجیه گر روشهای جاری  و کارگزار شخص  حاکم باشد و گرنه ، مورد وهن بوقهای دولتی قرار میگیرد که غیر خودی و یاعامل بیگانه ‌است.
واژۀ حزب قبل از هرچیز تقابل، دوگانگی یا چند پاره بودن جامعه و کشور را به ذهن متبادر میکند. وجود گروهها و احزاب سیاسی در چهار چوب دموکراسی رایج   بدلیل  حاکم بودن فرهنگ زور برای کسب موقعیت برتر  و قبضه زمام امور ، یکی از  ابزارهای ضروری  است.  تحزّب و یا رویاروئی  اقشار مختلف مردم با یکدیگر  که در دموکراسیها  بعنوان یک اصل شمرده میشود، در فرهنگ دینی و کرامت انسانی ، به هیچوجه توصیه و یا تجویز نشده‌است و این بینش در حالیکه علاقه و دلبستگی احزاب به مؤلّفه‌های خود را  بعنوان یک واقعیت بیان میکند،  نه تنها در صد تشریع و حقانیت بخشی به چنین خصلتی نیست بلکه بر عکس با توصیه به  اعتصام و اتحاد جامعه و حفظ حقوق تمام انسانها ، پیروزی پویندگان راه یگانگی در رسیدن به‌اهداف خود به شرط رعایت معیارهای اخلاقی  ، و پذیرش بهترین اندیشه ها را که هدف غائی از دین بوده  نوید میدهد.  تحزب  دومین تضاد و تقابل روشهای دموکراسی با ایده آلهای خود است ، که انقلاب  سال 57 هم  با زیر پا گذاشتن آنها و در حقیقت عدول از  اصول خویش ، از  رسیدن به هدف اصلی (  تکمیل مکارم اخلاق ونفی قدرت) بازماند و مردم را  در دام توطئه های شیطانی  گرفتار نمود . در این میان انحلال حزب جمهوری اسلامی یک استثنا بود که دشمن دیرین دست بردار نشد و ضمن فراهم نمودن شرایط برای برکناری فرهیختگان صادق ، عناصرخود را از راههای تزویر به مقامات عالیه رساند و کردند آنچه را که  در پوشش حزب مذکور میخواستند انجام دهند.
خصلت ضد فرهنگی متابعت از قدرت از سوی فرومایگان و بسط منش دنائت،  خاکساری و  صٍِله خواهی  در برابر حاکمان باعث شده که با تلفیق نظم آهنین حزبی و تعبیراتی مانند   رهبر مقتدر ، رئیس جمهور یا سیاستمدار با اقتدار،  کشور قدرتمند ،  حزب مقتدر ، وحتی مدیر توانمند ، رواج  قدرت پرستی در ادبیات سیاسی  و حزبی  برای تسلط بر مردم  بیشتر شود.
در دموکراسیها ، احزاب بر ارکان نظام  (قوای سه‌گانه) و نیز کل جامعه ‌اشراف دارند و منافع طیف خود را با  اغفال عوام و در صورت نیاز، براه‌انداختن جمعیت و آشوب نمایندگی و تأمین میکنند. در درون احزاب کار چرخانانی قرار دارند که از اعضای اصلی هیئت حاکمه‌اند و درمیان آنها   باندهائی سیاسی تحت عنوان اتاق فکری وجود دارند که‌اگر بتوانند کلّ حزب یعنی خر و آخور را با هم به تاراج میبرند. نمونه  این عمل، در زمان مینی بوش مورد اعتراض ژنرال‌هایزر خودمان قرار گرفت که چرا حزب جمهوریخواه  بوسیله نیوکانها از قاطبه جمهوری خواهان مصادره گردیده است. 
 احزاب سیاسی خیلی زود پولاریزه شده و ماهیّت و منویّات آنها معلوم میگردد. منتهی بواسطه گردش ایام هر از گاهی حکومت بین آنها دست بدست میشود تا همۀ هیئت حاکمه به نوبت به مقصود خویش رسیده و به قضای حاجت در دموکراسی بپردازند و از خوان منابع ملی و بیت‌المال یغمای خویش ببرند.
 در مورد احزاب میدانیم که با توجه به مرامنامه و به نسبت موقعیتشان از نظر فاصله با دولت حاکم باید بمناسبتهای مختلف اظهار وجود و در افشانی نمایند و الا سمپات‌ها و پیاده نظام رأی ریز، و سرمایه‌اصلی خود را از دست میدهند (فشار رأی و سوخت موتور دموکراسی ابلهان، افت میکند). حزب وسیله‌ای شده برای رسانیدن از ما بهتران به‌ایستگاه و تکیه دولت که ساحلی است  امن و سر منزل مقصود با امکان دست یابی به حاشیه های امن و مصونیتهای امنیتی ، سیاسی ،قضائی،  دیپلماتیک ، مالیاتی گمرکی  وغیره،  مردم هم از دید احزاب برای این آفریده شده‌اند تا بدنبال این خر دجّال بدوند و با رهبری آنها و شرکت در مضحکه انتخابات، به وادی تبعات بازیهای سیاسی سرازیر شوند. حزب بخصوص با صبغۀ قدرتمداری تبدیل به حیوانی کریه ( لویاتان) شده که همه چیز را  می بلعد و جزء خود میکند و در این راه حد یقفی نمیشناسد. انگیزه و قدرت ناشی از تکاثر، حزب غالب را بسوی حذف و یا امحای سایراحزاب و قبضه تمامی دستگاههای قانونگزاری،اجرائی،قضائی نظارتی،اقتصادی ،بازار و نیروهای انتظامی و نظامی سوق میدهد تا جائیکه همه را به نظامی تک حزبی توتالیتر و فاشیست که وارد حریمهای عقیدتی شهروندان نیز میشود تبدیل مینماید. نظم آهنین حزبی هم با کسی شوخی ندارد که خود دولتی است در داخل و یا وابسته به دولت و خیری از آن به جامعه نمیرسد. بیخود نیست که بزرگان طراز اول فراحزبی بوده‌اند و هیچگاه از جناح فکری و جبهه پائین‌تر نیامده‌اند. جالب‌تر در کشور ما پدیده تخصیص بودجه عمومی و تأسیس اطاق دولتی برای احزاب است تا کاملاً دست‌آموز قدرت بوده و بدان محتاج و معتاد شده، اجرای سیاست تفرقه بیانداز و حکومت‌کن راوسیله شوند.  حکومتیان محمل این کار را ظاهراً همگرایی احزاب واتفّاق در امور از طریق مشورت میدانند و فراموش میکنند که‌اصل اعتصام برای احتراز از تفرقه و تحزب بوده ‌است نه ‌ایجاد و تقویت آنها. اتفاق مبتنی بر وِِداد و برابری دستور صریحی است برای تمام افراد جامعه  و در  امور سیاسی برای تمامی کارکنان بخش عمومی کشور  بدون استثناء و  نه فقط برای صاحبان مناصب و متصدیّان احزاب دست آموز. این دور زدن اصول و روی آوردن به حزب دولتی برای یک نظام سیاسی بمثابه پرورش مار در آستین میباشد چون احزاب دست ساز و بی‌ریشه بخصوص نوع نظامی و امنیتی آن طعمه‌های بهتری برای دخالت و بهره‌برداری سیاسی توسط کشورهای سلطه‌جو هستند. شاهد این مدعا ، حکومت نظامیان در کشورهای همجوار و سایر کشورهای توسعه نیافته پس از جنگ  جهانی دوّم است که  ، بلا استثناء توسط رهبران خود آلت دست قدرتهای شرق و غرب بود‌ه‌ و بطرفة العینی  بر روی هم اسلحه کشیده و کودتاها کرده اند. موارد ملموس و مرتبط با مسائل ایران احزاب پیشه‌وری؛ بعث عراق؛ و گروه طالبان و اینک سپاه برادران قاچاقچی میباشند.  به هر حال مؤلفه  حزب سیاسی بخصوص در جوامع فرو دست از جنس قدرت و موجب فساد است تا حدی که مانند هر قدرت دیگر پس از رسیدن به نقطه هژمونی و بلامنازع  شدن در ظرفیت خود از مدار خارج شده  با وارد کردن مصیبتتهای عظما به جامعه  و نابود کردن خویش از بین میرود .عاملی که به این احزاب فرمایشی  در سطح بین المللی رسمیت میبخشد بر گزاری  انتخابات تشریفاتی و خبر رسانی هدفمند آن از سوی بعضی قدرتهاست  است که پوچ بودن نتیجه این انتخابات برای مردم و استفاده ابزاری حکومت از آن موضوع مقاله فوق بوده است.
بهتر است  قبل از تغییر اساسی  که امری حتمی است  مواردی که میتوانند ما را به ایده آلهای دموکراسی رهنمون شوند از پیش مطرح شده باشند تا بعد از حادثه  بدنبال تکرار  آزمون و خطا ی یکصد و پنجاه سال گذشه نباشیم  برای مثال   . در این لینک ضمن  معرفی  بدیلی برای دموکراسی  که در آن، خردورزی  بجای انتخابات، بعنوان یک روند قانونی محور امور سیاسی است،  ملاحظه خواهید فرمود که چگونه در آن   احزاب سیاسی  و انتخابات بلاموضوع میشوند  چون ورود به هرم اداری - سیاسی کشور تنها از طریق آزمون ورودی و بدون هرگونه برخورد گزینشی است  . در این طرح ارتقای  کارشناسان و خبرگان به مقامات بالاتر در هر سه قوه مستلزم توفیق در ارزیابی مشترک و متقابل کارکنان در  سطوح خود  و در هر واحد کاری میباشد. از طرفی چون هرم حکومتی فاقد پنجره ورودی است  هیچ شخص یا سازمان  داخلی یا بیگانه  و هیچ مرام ومسلکی  نمیتوانند با انتصابات فرمایشی  از آن سوء استفاده نموده و عناصر نفوذی را جاسازی و منتقل کند حتی اگر شبکه ای هم از قبل  وجود داشته باشد با شروع این برنامه در جای خود فشل و ریشه سوز میشود  . در این سیستم ،   دولتی سیال و متکامل ضمن انجام وظائف خود جایگزین حاکمیت شده و طبقه یا هیئت حاکمه غیر مسئول بوجود نخواهد آمد. به همین دلیل کشور و  نظام سیاسی  آن به دلیل شاخص نبودن مرکز ثقل سیاسی و تصمیم گیری   ( مانند  رهبر- شاه ،رئیس جمهور و یا نخست وزیر) ، و انجام  کار جمعی و خرد ورزی  در حل و عقد مسائل، از دست اندازی لابی ها و مطبوعات و فشار خارجی بیمه میشود  . این کاری است که در ایران و در ماجرای  فریب دادن استالین توسط احمد قوام السلطنه و خارج نمودن نیروهای اشغالگر از خطه شمال  به نوعی سابقه دارد. مهمترین امتیاز این روش آنستکه سردمداران  مدعی نظم جهانی ازحادثه آفرینی و براه انداختن انتخابات فرمایشی ،  یا تحمیل خواسته های  خود به نظام حاکم نا امید میشوند زیرا در کشور تابوی مشروعیت بخشی به حکومت دیکتاتوری از طریق انتخابات صندوقی ، شکسته شده و مردم آن را به فرصتی طلایی برای سلب صلاحیت و پس گرفتن مشروعیت از زورمداران تبدیل میکنند  وانتخابات پاپولیستی که دیگران بخواهند آنرا رد یا تأیید کنند وجود ندارد .  در هر زمان مشارکت معترضانه که ذیلاً به آن اشاره میشود جوابگوی مطامع  سلطه داخلی یا خارجی است. نکته  دیگر آنکه در شرایطی که باج خواهان ببهانه های مختلف در صدد حمله به ایران هستند رسانه ای کردن هر چه بیشتر امتیازات مشارکت معترضانه در اعتراض به بیعدالتیها و (انتقال آن + لینک) به گروههای اجتماعی نظیر جنبش اشغال مراکز مهم و اقتصادی که با شعار (ما 99% مردم هستیم) فعالیت میکنند،  میتواند میدان مبارزه را برای فعالین مدنی گسترش داده و به زمین حریف و سرزمینهای مورد طمع او بکشاند.  از نظر زمانی این پیام  در حال حاضر در کشورهای عربی ، روسیه، امریکای لاتین و  هر کجا که در درون کشور مبارزه سیاسی برای کسب آزادی  جریان دارد بیشتر  میتواند مورد قبول واقع شود. آنان که مدعی فعالیت سیاسی فقط برای نجات ایران میباشند و چشم داشت دیگری ندارند میتوانند جدیت خود در این گفته را در عمل به اثبات برسانند.
 یک نکته ، اگر از علل نا کار آمدی دموکراسی در مقاله "عبور از سراب دموکراسی " که در ابتدای این نوشته  به آن لینک داده شد موافق نباشید، این نوشته و لینکهای آن شاید  نتوانند  رضایت شما را جلب کنند

 کلید واژۀ تغییر حاکمیت  :
بگویید نه تا نجات یابید
 انتخابات تحمیلی توسط اقتدار گرایان فعلی یا هر نظام و کشور دیگر با یک کلمه مانند برف آب شده و به زمین فرو میروند. آن کلمه جادویی،  گفتن  (نه) با زبان سیاسی به حکومتها است . این کلمه مبارکه  از طریق مشارکت فعال و معترضانه و ریختن رأی باطل شده ( به تشخیص شخص رأی دهنده) در تمام انتخاباتی است که از سوی زور محوران بر گزار میشود . نتیجه تحریم انتخابات یعنی  واگذاری تنها میدان مبارزه و آخرین امکان باقیمانده به غیر خودیها و انصراف از حقوق خود. حکومت هم از لطف تحریمیان خوشحال است  و هم به روشهای مختلف آن را القا میکند.  در یک نظام توتالیتر گزینه مشارکت معترضانه  به رفراندم سلب رسمی مشروعیت از نظام مبدل خواهد شد ضمن اینکه به تأیید کارشنان  مسئله تقلب و آمار سازی در این برنامه غیر اجرائی میشود . حتماً در انتخابات شرکت کنیم و از هم اکنون پیام مؤثری را که بر روی برگه رأی خود به حکومت مینویسیم آماده کنیم و بدیگران هم بگوئیم.
 این نوع از مقابله ، در انتخابات کانونها و تشکلهای صنفی و سندیکایی که حکومت فضولاً در آنها حاضر شده و مرتکب نظارت استصوابی  میشود نیز کارسازبوده  و به اخراج عنصر  حکومت از این اجتماعات منتهی خواهد. توضیح  بیشتر درلینک زیر
    (+لینک )
این مقاله برمبنای طرح دموکراسی در ایران فردا ( مردٌمرایی ) نوشته شده است