۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

احزاب خانگی


کدوم انتخابات، خیال می کنید آقایون منتظره من و شماند که نظر بدیم؟ انتخابات از نظر حکومت چیزی تزییتی است، اصلا نظر ملت براشون مهم نیست، هر کی را بخواهند می آرند. شما هم بهتره به فکر کار و زندگی خودت باشی آخر عمری هنوز مستاجری، اگه هم به فکر خودت نیستی به فکر زن و بچه ات باش.
احزاب خانگی در مجالس نوروزی
علی محمدی

نمی دانم چرا تو این سالها بعضی از صحبتهای رهبری که به دل مردم می شینه را ما در سفر های مشهد از ایشان می شنویم، – شاید جلو همشهری هاشون و دور از فشار اطرافیان در تهران خود را آزادتر حس میکنند – این بار هم همینطور شد دیروز با خشنودی فراوان در سفر نوروزی از قول ایشان شنیدم که:
همه سلیقه های سیاسی می توانند در انتخابات شرکت کنند”! ما که فقط یک بار تو عمرمون شاهد و وامدار ادب آقای خامنه ای تو نمایشگاه بین المللی کتاب در دوران ریاست جمهوری شان بعد از آزادی از زندان بوده ایم می خواهیم به این مردم امید بدیم که در این انتخابات حماسه ای شرکت کنند، اما به جان عزیز آقا نمیشه که نمیشه
نوری زاد جات خالی تو این دید و بازدید های عید چه ها که نمیشه، ما که طایفه بزرگی هستیم در هر مجلس دید و بازدید کم کمش ۵۰، ۶۰ نفری رو یکجا زیارت می کنیم، حالا تو هی بگو ما تو این مملکت حزب نداریم، آزادی نداریم و از این حرفها، لطفا با ما بیا تو یکی از این مجالس:
ماهواره روشنه، رقص و آوازهای شاد کانال “من و تو” با برنامه های رنگارنگش غوغا می کنه، گوگوش از یک طرف سروش بهاری از طرف دیگر، همه مجلس، زن و مرد، پیر و جوان به رقص و پایکوبی نوروزی مشغولند تو گویی در یکی از بلاد کفر زندگی می کنی، ما که با رفتن آقای خاتمی و آمدن احمدی نژاد کاسه کوزه خود را جمع کرده و با حراج کردن کل دارایی مان و آتش زدن خانه و زندگی مان در تهران به مدت ۷ سال به قصد بلاد کفر ترک وطن نموده بودیم، همچین مجلس شور و نشاط رو هرگز ندیده بودیم – دلم برای غربتی ها میسوزه، بیچاره آنهایی که تمام این سی و چند سالو به امید انجام تغییرات اساسی در کشور و بازگشت به وطن و جمع خانواده شان به انتظار نشسته اند، تو همین انتخابات ۸۸ بود که امید آنها با نیامدن مهندس موسوی به عرصه به یاس تبدیل شد – تو این مجلس شاد من تنهای تنهای تنها – مثل نوری زاد – در گوشه ای کز کرده ام، چهره ام شاد است دلم غمگین. من و همسرم این روزها هر وقت اوج شادی مردم را می بینیم سنگینی غبار غم را بر دلمان حس می کنیم، همسرم اکثر اعضای خانواده خود را در تیربارانهای سال ۶۲ از دست داده و پدر و مادر میانسالش را که از غصه دق مرگ شده اند لحظه ای نمی تواند فراموش کند، او حالا دیگر صاحبخانه هم نیست و آخر عمری باید سختی های زندگی استیجاری را هم تحمل کند، او در خانواده ام “شیرزن” لقب گرفته است و من که موجبات فقر شدید مالی خود و خانواده ام را با فروش خانه و مغازه خود در تهران در آن سالهای ارزانی فراهم نموده ام به بی تدبیری متهم هستم. نمی دانم احمدی نژاد که قرار بود نفت را بر سر سفره مردم فقیر بیاورد چگونه جواب منو تو آن دنیا خواهد داد، تو این مدت حکومتش ارزش خانه و مغازه ای که در تهران فروخته ام ۸ برابر گردیده است…..
صدای موزیک و رقص برای لحظه ای قطع می شود من از این فرصت استفاده میکنم
- راستی صحبت های امروز رهبری تو مشهد رو شنیدید؟
همه یکصدا: آقا ولمون کن مجلس شادیمونو با بحث سیاسی خراب نکن.
همسرم نگاه سنگینی بهم می اندازد و با چشمانش مرا به سکوت دعوت می کند! او که برای اولین بار تو زندگی مشترکمان از من عیدی خواسته بود و من بخاطر خرید چند کیلو پسته و آجیل شب عید شرمنده اش شده بودم ساکت شدم.
روزگاری مثلا خود ما ناشر بودیم و در نمایشگاه کتاب به مردم کتاب هدیه می دادیم – یکیش همین مقام معظم رهبری که یک دوره رمان “اربابهای آقجاساز” اثر یاشار کمال را با ادب فراوان از ما قبول کرده بودند – حالا برای تهیه کتاب نفیس و گرانبهای “پیر پرنیان اندیش” – خاطرات هوشنگ ابتهاج شاعر مردمی معاصر ایران – که همان عیدی مورد درخواست همسرم می باشد مجبور شدیم با ضمانت روح “آیت اله منتظری” از نوری زاد قرض بگیریم تا بعد از انتخابات انشاالله به ایشان برگردانیم.
سالهای اول انقلاب – در دوران همین مهندس موسوی خودمان – به اتهام پشتیبانی از خط ضد امپریالیستی و خلقی امام خمینی بازداشت و مدتی را در زندانهای جمهوری اسلامی بودم و از نزدیک شاهد برخورد خشن و بیرحمانه زندانبانان و بازجویان آن دوره با دگر اندیشان از هر نوع “سلیقه سیاسی”، فدایی، مجاهد، دموکرات، توده ای و …. بوده ام و نحوه تواب سازی امثال “حسین شریعتمداری”، “لاجوردی” و سایر برادران ارشاد زندان را خوب به خاطر دارم. خود بنده علیرغم میل باطنی بخاطر اعلام ضدیت شدید با لیبرالها مورد لطف و مرحمت برادران بازجو قرار داشتم و با وساطت آنها از زندان آزاد شدم.
پس از آزادی از زندان و رهایی یکسال بعد نامزدم که بعدها شد همسرم، مجبور بودیم برای احقاق حق طبیعی مان – برای اینکه بتوانیم ترم آخر دانشگاهمان در رشته اقتصاد را به پابان برسانیم – با امثال “سروش” در شورای انقلاب فرهنگی – که تازه از شر فیلسوف رقیبش “احسان طبری” در سایه ارشادات “حسین شریعتمداری” خلاص شده بود – ۵ سال آزگار به مکاتبه و مجادله بی سرانجام بپردازیم تا اینکه با دستورات بعدی امام خمینی موفق به این کار شدیم.
در آن زمان مد شده بود و می گفتند کار انتشاراتی شغل شریفی است و واقعا هم بود با اندک سرمایه ای که با زحمات شبانه روزی خود و همسرم اندوخته بودیم انتشارات کوچکی راه انداختم و در مدت چند سال توانستم چند کتاب در زمینه رمان، داستان، شعر و آثار فولکلوریک آذری چاپ و منتشر نمایم. در دوران میرسلیم در وزارت ارشاد اکثر کتابها در اداره ممیزی – اداره که چه عرض کنم یک نفر کم سواد از همان هایی که در زندان ارشادمان می کردند – برای مدتهای طولانی برای دریافت مجوز پخش آنهم پس از چاپ کتاب – توجه فرمایید پس از چاپ و صرف سرمایه – در پستوهای ارشاد خاک می خورد، بهترین و آبرومندانه ترین راه برای حذف ناشرین خوب و بازکردن فضا و امکانات برای انتشارات بی بو و خاصیت حکومتی.
در یکی از نمایشگاههای بین المللی کتاب در همان سالها بود که افتخار آشنایی با آیت الله خامنه ای نصیب اینجانب گردید، غرفه ما برخلاف همه انتشاراتی ها که به عکس و تصاویر رهبران سیاسی و حکومتی مزین بود، رنگ و بوی کاملا متفاوتی داشت، سه تصویر یزرگ ما را از سایر غرفه ها جدا می کرد، تصویر اصلی تابلوی بزرگی از “بتهوون”، تابلوی نقاشی از صورتک زن بسیار زیبای زن فرانسوی با موهای ژولیده – رو جلد کتاب ترجمه شده از یک رمان فرانسوی – و تابلویی جذاب از دو اسب سرکش در حال گذر از رودخانه ای خونین.
آقای رییس جمهور وقت به همراه رییس دفتر خود پس از بازدید نیم ساعته از غرفه دارالکتاب قرآن که مورد فیلمبرداری صدا و سیما هم قرار گرفت با سرعت داشت از جلو غرفه ما رد می شد که چشمش به تابلوی “بتهوون” افتاد با همان سرعت مثل کسی که در خشکی به آب رسیده باشد به سمت من آمد، همکاران از ترسشان غرفه را ترک کرده بودند و من تنها بودم:
رئیس جمهور: به به چه تابلوهای قشنگی! با تیزبینی و قطعیتی که در نگاهش موج می زد،

من: خوش آمدید!

رئیس جمهور: موضوع این تابلو چیست؟ اشاره به تابلوی اسبهای سرکش
!
من: سمبل مبارزات خونین جنبشهای دهقانی در ترکیه!

رییس جمهور: یاشار کمال نویسنده بسیار خوبی است رمانش باید خواندنی باشد، پسرم همینطوره؟

من: همینطوره!

-
از نگاه مرددم که میگوید “آخر به چه درد شما می خورد” باخبر است، نگاه محبت آمیزی از خود نشان می دهد،
همه کتابهای غرفه را با نگاهی تایید آمیز و تحسین مرور می کند حالا من قدری آرام گرفته ام.
رئیس جمهور: خوبه، خیلی خوبه آقای گلپایگانی یک دوره برام بخرید – رمان “اربابهای آقجاساز” انتخاب اوست
برای کتابخانه شخصی اش.

همان کتابی که دو سال در توقیف ماندنش تمام سرمایه من را بلعیده بود. من کتابها را به آرامی و با یاد و حسرت فراوان نسبت به عزیزان از دست رفته مان در انقلاب که همین تازگی ها سنگ قبر شکسته شان را در بهشت زهرا ترمیم کرده ام در زرورقی زیبا می پیچم تا تقدیم ایشان نمایم. گلپایگانی پول کتابها را می شمارد!
من به گلپایگانی: حاج آقا من این کتابها را به ایشان نمی فروشم این ها را هدیه می کنم به کتابخانه ایشان.
گلپایگانی: نه پسرم آقا هیچ کتابی را هدیه نمی پذیرند. – اشاره به چرخهای پر از کتابهای خریداری شده از غرفه های دیگر
-
من: غرفه ما استثنایی است ببینید از تصاویرمان هم معلوم
است. – اشاره به تصویر بزرگ “بتهوون” –

گلپایگانی: این دستور ایشان است و هیچ استثنایی را هم نمی پذیرند، بفرمایید پول کتابهاتونو بگیرید!
من این دست آن دست می کنم تا بلکه صحبتهای اتفاقی و صمیمی رئیس جمهور با دوست قدیمی شان جلو غرفه ما – مترجم کتابهای عزیز نسین طنز پرداز ترک – به پایان برسد، یک لحظه با فراست و تیزهوشی عجیبی که گویا با گوش دیگرشان تعارفات ما برای پول کتابها را زیر نظر دارد حین صحبت با آن دوست قدیمی رو به من:
-
راستی پسرم هیج کتاب جدیدی از “عزیز نسین” ندارید؟ – به نظر می رسد کتابهای قبلی را خوانده باشد -
من: نه متاسفانه حاج آقا! – تو دلم می گویم فقط همینو کم داشتیم که کتابی از عزیز نسین چاپ کنبم که پولمان هیچ خودمان هم بلعیده شویم.
-
من با کمی اطمینان، به گلپایگانی گفتم: رئیس جمهور استثنائا از ما قبول خواهند کرد، همینطور هم شد، آقا فرمودند استثنائا” از ایشان قبول کنید، ممنون پسرم!

با اینکار من که میخواستم رئیس جمهور را وامدار خود سازم برعکس شد و من وامدار ادب آقای خامنه ای قرار گرفتم.
بار دومی که کتابی را هدیه نمودم جلد اول کتاب “درد زمانه” – خاطرات محمد علی عمویی از ۲۵ سال زندان او در زمان شاه – به سعید حجاریان بود، یادم هست همین مجاهدین انقلاب اسلامی در نشریه خود – عصر ما – تازه بحث “خودی و غیر خودی” را تئوریزه می نمودند و سعید حجاریان و مصطفی تاجزاده هم از سردبیران آن بودند، در آن زمان تاجزاده معاون وزیر کشور و حجاریان مشاور آقای خاتمی بود. من متن انتقادی مستدلی را به “عصر ما” ارسال و تئوری “خودی و غیر خودی” را غیر واقعی و غیر علمی ارزیابی نموده و خواستار درج نظریات خود در نشریه شان شده بودم که متاسفانه درج نشد و در ملاقات کوتاهی که در دفتر همان نشریه با حجاریان در این خصوص داشتم، قول دادند در زمان مناسب پاسخ لازم به انتقاداتم را شخصا بدهند! ایشان را فردی مطلع، باسواد با شخصیتی بسیار پاک و مومن به انقلاب و امام ارزیابی نمودم و کتاب عمویی را برای بهتر پاسخ دادن به انتقاداتم به ایشان هدیه دادم. حجاریان به من گفت هر وقت به ملاقات آقای منتظری می رویم از احوالات محمد علی عمویی از ما سئوال میکند معلوم است به ایشان علاقه زیادی دارند!
بواسطه همین سابقه است که من “روح آیت الله منتظری” را بعنوان ضامن خود در قبال قرضم به نوری زاد – بابت خرید دو جلد کتاب پیر پرنیان اندیش – معرفی کرده ام.
بر گردیم به مجلس نوروزی خودمان!

برادر ته تغاری مان – ۲۰ سال از من کوچکتر – که در بازار پیش پدرمان کار می کند و انسان و کاسب منصف و درستکاری است و طرفدار سرسخت آیت الله مصباح یزدی، سکوت را می شکند
:
بلی سخنان رهبری رو تو مشهد شنیدیم: جنگ بزرگی در راهه و قراره تل آویو رو با خاک یکسان کنیم!

من: فقط همین؟ از این همه فرمایشات رهبر فقط همین؟

ته تغاری: بقیه فرمایشات معلومه همه آنهایی که ما همیشه گفته ایم. موضوع خط قرمز در مذاکره با امریکا و حمله به اسراییل جدیده!

من: پس “حماسه سیاسی”، انتخابات و این حرفها چی؟

ته تغاری: اینا مال “خودی” هاست نه مال این جمع!!

من: حالا بیا این ۵۰ + ۱ نفرو خودی حساب کن،
بعضی ها خیال بد نکنند منطور از ۵۰ + ۱ همان ۵۱ نفر گروه ارانی که بعدها حزب توده را تاسیس کردند نیست، نه خیر مجلس نوروزی ما هم تصادفا ۵۱ نفره ولی چون مطمئن بودم ته تغاری منظورش از “غیر خودی” فقط من هستم و صرفا به لحاظ اینکه دل منو نشکنه گفت این جمع “غیرخودی”، لذا با گفتن ۵۰ + ۱ خواستم حالیش کنم! ضمنا” لطفا بعضی ها هم یاد ۹۹ + ۱ زمان نخست وزیری مهندس موسوی در مجلس که مقام ریاست جمهور وقت خودش را به جمع نمایندگان مخالف نخست وزیر امام سنجاق زد، نیفتند، اینجا نه حزبی در کارست نه مجلس خواص، مجلس شادی ایام نوروز باستانی است و بس!
ته تغاری: باشه حالا شما هم خودی، تو انتخابات به رحیم مشائی رای بدین که راه رستگاری در آن است.
من: مگه فکر می کنی رحیم مشائی چقدر رای میاره؟

ته تغاری: اگه این دفعه باز هم نگید تقلب شده خیلی خیلی.

یکی وارد بحث میشه: میگند رحیم مشائی رد صلاحیت میشه.

من: ولی من فکر نمی کنم اینطور بشه رهبری فرمودند همه سلیقه ها می تونند بیاند، اگه هم رد صلاحیت بشه بخاطر تمایل دولتی ها به او، رهبری از اختیاراتش استفاده می کنه و با حکم حکومتی تایید میشه، معین یادتون هست؟
خواهرمون در حال رقص: آقا تورو خدا ولش کنید این بحث های بی خودی را، هیشکی تو این جمع نه تو انتخابات شرکت می کنه و نه به کسی رای میده شما هم با هم کنار بیایین و عیدمونو خراب نکنین.
ما ساکت می شیم، موزیک تندتر میشه، ته تغاری خوشحاله و من غمگین! همه دست می زنند و خواهرمون رقص طنازی اجرا می کنه.

پدر ۸۵ ساله مان که در تمام این ۳۵ سال در تمام انتخابات به حکم وظیفه شرعی شرکت کرده ولی ما حتی یکبار نفهمیدیم به کی رای می ده و هر وقت پرسیدیم به کی باید رای بدیم جواب داده به هر کسی که دوست دارید به چهره ام نگاه مهربانی میکنه و به ارامی و در گوشی از من می پرسه: شما انشااله در این انتخابات شرکت می کنید؟
من: بلی

پدر: خوبه.
پدرمان کاسبی است مومن، دیندار و طرفدار انقلاب و جمهوری اسلامی، در تمام این ۵۷ سال عمرم به یاد ندارم نماز و روزه اش را ترک کرده باشد حتی یکبار، اما هیچوقت از امکانات مادی جمهوری اسلامی به نفع خود و خانواده اش استفاده نکرده است حتی یک ریال، خیال نکنید او فقط یک نظاره گر ساده بوده، نه خیر، او در جنبش خمینی در سال ۴۱ شرکت نموده، در آن سال همه اعضای خانواده ۷ نفره اش را به زیارت قم و مشهد برده با ساکی پر از اعلامیه های امام خمینی. من هنوز صحن خون آلود فیضیه قم در آن سال را در ضمیر خود به یادگار دارم. او صاحب ۵ دختر، ۵ پسر بوده است. دخترها به یاد ندارند آنها را به پوشش خاصی – حجاب – تاکنون نه توصیه و نه مجبور کرده باشد. در جمع فرزندان او یک “راه کارگری”، یک “توده ای”، یک مهندس طرفدار “ملی، مذهبی” و یک ته تغاری “طرفدار مصباح یزدی” بوده اند. فرزند ارشد “راه کارگری” که از زندانیان سیاسی زمان شاه بوده و از هم بندی های شهید رجایی و بهزاد نبوی، در همان سال ۶۱ کتاب سیاست را بوسید و کنار گذاشت و شکر خدا الان ثروتمندترین عضو خانواده ماست و در مجلس نوروزی مان حضور ندارد.
ته تغاری که زیر چشمی ما را می پائید رو به پدر: اینا که کاندید ندارند معلوم نیست به کی میخواند رای بدن!
من: شما که تو کارین و کاندیدها رو خوب میشناسین بگو بینم کی ها کاندیدند.

ته تغاری: خیلی ها، قالیباف، رحیم مشائی، ولایتی، باهنر، حدادعادل، رضایی و

من: خوب اینا که گفتی همه شون روی هم رفته ۱۰ میلیون بیشتر رای نمی آرند، پس ۴۰ میلیون بقیه چی؟
ته تغاری: ما به رای زیادی نیاز نداریم اصولا آنهایی که اعتقاد کامل به نظام دارند بیان کافیه!

من: پس رهبری که فرمودند حضور حداکثری، و انتخابات باشکوه که آبروی نطام است و … پس “حماسه سیاسی” چی میشه؟

برادر ملی، مذهبی از آنور سالن: اصل کاری رو فراموش کردین، آقای خاتمی! بقیه به ایشان رای خواهند داد!
یکی دیگه قاطی بحث میشه: آقای خاتمی یه بار اومد آنهمه مخالفت کردند برای ۷ پشتش کافیه، چکار تونست بکنه؟
من: این دفه اگه مجددا انتخاب بشه معنی اش اینه که ملت هنوز قبولش دارند، مخالفت ها هم کمتر میشه و کارهای ناتمومشو انجام میده
..
ملی، مذهبی: دقیقا همینطوره! باهاش موافقم.

من: البته فعلا آقای خاتمی تو رودربایستی مهندس موسویه، شاید نخاد بیاد
.
پدر به آرامی: یعنی تو می گی میخوان موسوی رو بیارن؟

من که از این حرف پدرم یکه خورده ام: من که از خدامه ولی همچین فکری نمی کنم.

ته تغاری: ای بابا این حرفا خیلی وقته تموم شده، کدوم مهندس موسوی!

من: مهندس موسوی از استوانه های این انقلابه و نخست وزیر هر دو رهبر!

ته تغاری: این حرفهای پیرمردهاست آن دوره ها خیلی وقته سپری شده، حالا نوبت جوونهاست!

من: ۸ سال دولت جووناشو هم دیدیم که چه گلی بر سر این ملت زدند!

ته تغاری: حالا ۸ سال دیگه شونو می بینی، برادر بهار در پیشه، عجله نکن.

من: فصلی که نکوست از بهارش پیداست.
داماد همسن و سال من که روزی خودشو اکثریتی و توده ای جا می زد و الان به شدت نادمه و کارمند بازنشسته دولته رو به من:

آقا جمع کن این خزعبلاتی که از کیانوری و طبری یاد گرفتی و بخورد مردم می دی، بسه دیگه این همه مردم فهیم این ملت رو به کشتن دادین، بازم ول نمی کنین، خجالت هم خوب چیزیه. آقایون با همین سیاست مزورانه دفاع از خط امام خیلی ها رو دست بسته تحویل عزراییل دادند.
من که احساس کردم پتک سنگینی بر سرم فرود آمده زبانم بند آمد و نفسم گرفت، برای چند لحظه به چشمانش خیره شدم تا او آرام گرفت.

به آرامی از او سئوال کردم: شما تو این انتخابات چیکار می کنید؟

اکثریتی نادم: بابا برین کشکتونو بسابین، کدوم انتخابات، خیال می کنید آقایون منتظره من و شماند که نظر بدیم؟ انتخابات از نظر حکومت چیزی تزییتی است، اصلا نظر ملت براشون مهم نیست، هر کی را بخواهند می آرند. شما هم بهتره به فکر کار و زندگی خودت باشی آخر عمری هنوز مستاجری، اگه هم به فکر خودت نیستی به فکر زن و بچه ات باش.
من بغض کرده تنهای تنها در گوشه ای کز کرده و ساکت شدم.

خواهر بزرگم که شوهرش زرگره و تو این چند سال ۴ تا خونه برای بچه هاش خریده برای دلجویی از من به سراغم آمد:

از حرفای او اصلا ناراحت نشو ما همه می دانیم تو و همسرت چقدر تو این انقلاب صدمه دیدین، می خوام این دفعه به کاندیدایی که تو دوست داری رای بدم، کی رو گفت احسان تمری؟ کی رو گفت که اینقدر ناراحت شدی؟
من که فقط می خواستم به ندای رهبر برای ایجاد امید در مجلس نوروزی برای انتخابات پاسخی داده باشم با خود گفتم “آقا والله نمیشه که نمیشه” و خواهرمو در آغوش گرفته و گفتم:

احسان طبری! او خیلی وقته مرده ولی اگه زنده بود اطمینان دارم در انتخابات شرکت می کرد و به یکی رای می داد.

خواهرم: و به کی رای می داد؟

من: چی می دانم شاید به “محمد نوری زاد

خواهرم: آهان همون که تو ماهواره خیلی صحبت می کنه؟ کراوات هم می زنه؟

من: نه عزیزم او نوری زاده است، نوری زاد کراوات نمی زنه، او فرزند همین انقلابه و فرزند جبهه و جهاد.

اکثریتی نادم: اون آقا هم خیالبافه مثل همین آقا!
علی محمدی
aziran.sabir@gmail.com