۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

خاتمی قديس ما نيست


خاتمی قديس ما نيست

 علی‌حسين قاضی‌زاده


برشمردن ثمرات سال‌های اصلاحات در زادروز مردی که پرچمدار اصلاحات پس از انقلاب است و امروز نه دستی در قدرت دارد و نه سودای به کف‌آوری آن، مداحی نيست. اين عمل به واسطه‌ی بيمی است که در دل‌مان ريشه دوانده. بيم تکرار يک ناسپاسی به قدمت تاريخ ايران زمين. بيم آن‌که مصلحان به عاقبتی چون قائم‌مقام و عباس ميرزا و ميرزا تقی‌خان گرفتار آيند. بيم آن‌که عزت و قربت‌شان مال روزی باشد که در حصر گرفتار آمده‌اند
شانزدهم آذر ۱۳۸۳. سيد محمد خاتمی می رود تا برای آخرين بار در کسوت يک رئيس جمهور به دانشگاه تهران پای بگذارد و با دانشجويانی به گفتگو بنشيد که حرفها در دل دارند. فضای جلسه بسيار پر التهاب است و سخنها بيشتر به فرياد می ماند. از هر گوشه سالن سخن می گويند و شعار می دهند. تنوع و تکثر حتی در فريادهای حاضران هم مشهود است. يکی از مظلوميت بسيجی می گويد. يکی از ناکامی اصلاحات و ديگری از بی عملی خاتمی. همه می آيند و سخن می گويند و می روند تا که نوبت به خاتمی می رسد. اما وی اجازه سخن گفتن نمی يابد. سخنان وی در همان ابتدا با همهمه و هو کردن عده ای مکررا قطع می گردد. مجری سالن پياپی تقاضای سکوت می کند. اما عده ای که در انتهای سالن ايستاده اند واز ابتدا نيز برای شنيدن نيامده بودند، قصد سکوت ندارند. اکثريت دانشجويان منتظر سخن گفتن خاتمی هستند تا پاسخش را به پرسشها و شکوه هايشان بشنوند، اما هو کردن و فرياد کشيدن اينان قطع نمی گردد. به ناگاه خاتمی با عتاب به آنان سخن می گويد که چرا عده ای قليل در حال بر هم زدن برنامه هستند.
سيمای ملی از اين فرصت بی نظير گذر نکرد. تکه های اين برنامه را چنان به هم دوخت که بيننده می پنداشت که در ميان سخنان خاتمی، افرادی معترض وی گشته و خاتمی تاب يک مخالف را نياورده و تهديد به اخراج آنان نموده. انگار نه انگار که در آن جلسه همه حق صحبت يافته بودند و آنکه مجال سخن گفتن نمی يافت، رئيس جمهور ايران زمين بود. به طرفه العينی سوژه به آن سوی مرزها رسيد و آنها که سالها خواب سرنگونی نظام را ميديدند و خاتمی و اصلاحات را سبب ساز بقای نظام می پنداشتند، تا می توانستند بر اين شيپور دميدند.
دو بال امپراتوری دروغ، به ياری هم شتافتند که تا بلکه آبروی پرچم دار اصلاحات را از سکه بياندازند. دشمنان هميشگی نظام، گويا از ياد برده بودند که "بيست و سی" دروغ می سازد و نفرت می پراکند. اما پای دشمنی با خاتمی و اصلاح طلبی که در ميان باشد، همين سيمای نظام جمهوری اسلامی، از هر صديقی راستگوتر می شود.
و اينک، ۸ سال است که هيچ مطلبی در ذم خاتمی نگاشته نگشته که ترجيع بند آن همين خاطرهء دروغ نباشد. ۸ سال است که در ترسيم سيمای خاتمی هر ناصوابی مستحب موکد گشته. ۸ سال است که هيزم خصومت با خاتمی را اقتدارگرايان منصب نشين، می سازند و براندازان فرنگ نشين، می پردازند. و عجبا.....عجبا که در همهء اين سالها، کم کسی دم بر آورد که ايها الناس آن دولت اصلاحات، که سبب ساز آن همه تحول شد، اگر شايستهء تقدير نيست و اگر عزيزش نمی داريد، اقلا آن را با مستبدان و زورگويان يک کاسه نکنيد. اگر باور نداريد که خاتمی در اوج قدرت، ديدار با دانشجويان را بدل به يک سناريوی از پيش طراحی شده نکرد، اقلا وی را همتای جباران و مستبدان نبينيد. در اين زمان ها کم کسی فرياد برآورد که در تمام تاريخ ايران زمين، جز خاتمی، هيچ رئيس جمهور و نخست وزيری يافت نمی گردد که در برابر صدها دانشجوی خشمگين، خود را پاسخگو ببيند، پيش از آنکه بخش مهمی از حاضرين، پرسش کنندگان و سوالها را گزينش کند.
آن دلنوشتهء نيم صفحه ای به بهانه زادروز خاتمی، چيزی نيست جز بازگويی خاطرات نسلی که روزی با خاتمی خنديدند و با وی نيز گريستند. آن نامه را کسانی نگاشته اند که طليعهء دوم خرداد را از پس سالهای یأس و نااميدی به چشم ديده اند. آن نامه، روايت کسانی است که شور و حال و اشتياق وصف ناشدنی يک ملت را به چشم ديده اند. آن نامه را کسانی نگاشته اند که می دانند مفهوم تأسيس صندوق ذخيره ارزی با نفت ده دلاری را. آن نامه را کسانی نگاشته اند که می دانند معنای بهار مطبوعات را. آن نامه را کسانی نوشته اند که تلاش خاتمی برای تحکيم بنيانهای جامعهء مدنی را ديده اند.
خاتمی قديس ما نيست. خيل عظيم آنانی که نامشان را پای آن نامه می بينيد، منتقدان خاتمی اند. شمار فراوانی از امضا کنندگان آن نامه، در نقد خاتمی، مطلبها نگاشته اند. کار ما و خاتمی به ضريح و بارگاه نمی رسد. اگر همت کنيم مانع از تکرار فين و احمد آباد و اختر می شويم. بار ديگر نگاهی به نامهای پای آن نامه بياندازيد، چند نفر از آنان در زندانند؟ چند نفر به تازگی از زندان آمده اند؟ چند نفر آوارهء وطن گشته اند؟ چند نفر خانه نشين اند و چشم انتظار احضار و بازداشت؟ آيا اين سرانجام مداحان است؟ آيا آنها اين همه هزينه را به جان خريده اند که مداح اهل قدرت باشند؟
مدح نويسی صفت ما و همين طور البته صفت نويسنده مقاله السلام و عليک ... نيست، در شان ما نيست، صفت کسانی است که بر درگاه زر و زور سر می سايند. برشمردن ثمرات سالهای اصلاحات در زادروز مردی که پرچمدار اصلاحات پس از انقلاب است و امروز نه دستی در قدرت دارد و نه سودای به کف آوری آن، مداحی نيست. اين عمل به واسطهء بيمی است که در دلمان ريشه دوانده. بيم تکرار يک ناسپاسی به قدمت تاريخ ايران زمين. بيم آنکه مصلحان به عاقبتی چون قائم مقام و عباس ميرزا و ميرزا تقی خان گرفتار آيند. بيم آنکه عزت و قربتشان مال روزی باشد که در حصر گرفتار آمده اند.
و اميد....اميد آنکه ملتی گرديم که بزرگانمان را عزيز بداريم. نکوداشت گرفتن برای آنان که منشاء خير برای ايران بودند را کيش شخصيت نخوانيم. به جای دوختن چشمانمان به نردبان استبداد، نگران آنانی باشيم که از بيم بی حرمتی، دست از خدمت کشيده اند. و ای کاش در کنار شکوه کردن از کسانی که برفراز قله های استبداد، زبانها را دوخته اند و جيبها را اندوخته اند، سپاسگذار کسانی باشيم که برای اعتلای ايران زمين، از کوششی فروگذار نکردند و ای کاش لابلای نوشته هايمان هم کمی انصاف باشد.
اين چند خط را برای کسانی نوشتم که نامهء تولد، ايشان را نگران تکرار چرخهء استبداد کرد و نگارندگان آن نامه را برپا کنندگان بارگاه امامزادهء جديدی به نام خاتمی ناميدند. اين نامه را برای کسی نوشتم که نفرت مستبدين را چنان در دل پرورانده که وی را يارای ديدن ناسپاسی ملتی به مردان برگزيدهء تاريخش نيست. اين نامه را برای کسانی نوشتم تا شايد بيش از آن که نگران وجود يازده هزار امامزاده در کشور هستند، نگران حمام فين و روستای احمد آباد و کوچه اختر باشند. اين نامه را برای مردمی نوشتم که شايسته آنند که قهرمانانشان نه مانند هميشه تاريخ ما مرده يا دربند و نه بر سرير قدرت باشند. برای نسل خودم نوشتم که بايد اشتباهات گذشتگان خود را تکرار نکنيم.

بر گرفته از سایت گویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر