۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

گلها و گاوها -از محمد نوری زاد


گل ها و گاوها

چکیده :آقا جان ، شایسته ی شما نبوده و نیست که هم حیثیت خودتان را و هم حیثیت انقلاب را و هم پول بی زبان این مردم را خرج آدم بی ریشه و نامتعادلی بکنید که هزار احتمال به رفتار هرروزه ی او می توان بست؟ به پیر به پیغمبرمی توانستند. خوب هم می توانستند. اما شما که نماینده نیستید تا بدانید سایه افشای آن پرونده ی کوفتی چگونه خواب از چشم آدم می رباید؟...

محمد نوری زاد:
تاکید سخن من در این نوشته، بر نمایندگان خوب ما درمجلس شورای اسلامی است. همان کسانی که مثل گل اند.
من، گاوهای زیادی را دیده ام که هنگام چریدن، حواسشان به گل های زیر پایشان نیست. گاوها، هم گل ها را می خورند و هم لگدمال شان می کنند. در این میان اما، هردو را تقصیری نیست. هم گل ها را، وهم گاوان را. ظاهرا این از عوارض روزگار است که هیچ گاوی را بخاطر لگد مالی گل ها و خوردن گل ها توبیخ نمی کنند. پس ما چرا با این سرود هم آواز نشویم که : “هرکس به کارخویش، گل ها به انتشار زیبایی، گاوان به نشخوار زیبایی! ”
تاکید سخن من در این نوشته، برنمایندگان خوب ما درمجلس شورای اسلامی است. همان کسانی که مثل گل اند. و اگر برای استیفای حقوق به خاک افتاده ی ما نامه ای بنویسند، کاغذ نامه ی آنان از حمل کلمه های داغ آن نامه به اشتعال در می افتد ، و اگرسخنی از حقوق ورپریده ی ما بگویند ، منطق سخنشان به جان مخاطب می نشیند ، و اگر بخاطر استهلاک فهم و خرد در این ملک ، سوزی برآورند ، سوز کلام شان جگرما را ریش ریش می کند ، و اگر فریادی از درد سر دهند ، طنین نعره ی آنان ، مرزهای انسانی را در می نوردد و آسمان خدا را با هرکهکشانی که با اوست ، متاثر می سازد.
پیشنهاد می کنم با همه ی وجودمان باورکنیم اگر که یک روز نماینده ای با کاسه ای مشبک و سوراخ سوراخ به ما آب تعارف کرد ، حتما یک تلویح و ملاحتی در کار اوست. ما را چاره ای جز این نیست که نمایندگان خود را “باور” کنیم. مقدرات کاری آنان را ، و ظرف وجودی شان را فهم کنیم ، و چیزی فراتر از مقدورات و ظرفیتشان از آنان نخواهیم. آنان ، در میانه ی معرکه ای جولان می دهند که هفت پشت ما نیز ، از هول و هراس آن معرکه ، و پیچ و خم ها و حساسیت های آن با خبر نیست. زود قضاوت نکنید دوستان. مرا هنوز سخنان دیگری درگلوست.
اغلب نمایندگان ما که در مجلس شورای اسلامی “وکیل” ما هستند ، خدا وکیلی خوبند. و من به این که آنان عصاره ی فضائل مردم اند ، اعتقاد دارم. چرا که می دانم اگر فهم و کمال هرنماینده را خوب ورانداز کنیم ، درخواهیم یافت که او لابد در شهر خود ، و در کلیت کشور ، ازبهترین ها بوده است. هم در فرهیختگی ، وهم در شجاعت و سلامت و سابقه. که اگر اینگونه نبود ، هرگز مردم او را برنمی گزیدند و راهی مجلسش نمی کردند. نمایندگان ما ، هرکه هستند، امین ما هستند لابد در پیشگاه خدا و خلق. گل اند.
وکلای ما به این معاهده که : درچهار سال وکالت خود ، امین ما و مراقب حقوق ما باشند ، سوگند یاد کرده اند. اساسا اگر آنان به این مهم ، سوگند یاد نمی کردند و خدای متعال را برپنهان و آشکار امانتداری خویش گواه نمی دیدند ، آن معاهده ی دوجانبه و سراسری سرانجام نمی گرفت. پس ، آنان درهرتصمیم و تصویب ، و در هرنشستن و برخاستن ، و درهرموافقت و مخالفت ، پیش از همه ی ما موکلان ، خدا را و رضایت خدا را درنظر می گیرند.
به همین دلیل است که من می گویم : آنان نمی توانند در حمل این امانت بزرگ ، به ما خیانت کنند. بلکه می گویم : ما باید از رنج آنان ، و از شب نخوابی ها و خستگی ها و مجاهدت های آنان در صیانت از حقوق مان ، تشکر و تقدیر کنیم. آنجا که یک غریبه ، لیوان آبی به دست ما می دهد ، چگونه ما با لبخند ، وبا بارانی ازکلمه های خوب از او تشکر می کنیم؟ خدا وکیلی آیا از نماینده ای که هزار مخمصه با اوست تشکر کرده ایم و به او گفته ایم : ای بزرگوار ، شما اگر نبودی ، معلوم نبود دزدان گردنه ، با حق و حقوق این مردم بی پناه چه می کردند.
یک وقت خدای ناکرده فکر نکنید من به سرایش یک لطیفه ی معکوس مشغولم؟! مباد برمن. نمایندگان ما فرشته اگرنیستند گل که هستند. ما یک گلستان خوشبو در مجلس داریم که طعم برخاسته از این گلستان ، حق را ، فهم را ، امانت داری را ، شهامت و شجاعت و انصاف را ، وصیانت از قانون را به مشام ما می نشاند و کام آرزوهای به خاک افتاده ی ما را برمی آورد. این اعتقاد من است. اگر با من موافق نیستید ، این دیگر به خود شما مربوط است. اعتقاد شما برای شما. اعتقاد من برای من. به اعتقاد من احترام بگذارید تا به اعتقاد شما احترام بگذارم.
معتقدم این ما هستیم که باید تلاش کنیم نمایندگان خوب خود را فهم کنیم ، نه آنان . این ما هستیم که باید خودمان را در متن مخمصه هایی که به پروپای آنان پیچیده و می پیچد قرار دهیم تا بدانیم یک وکیل مجلس اگر می توانست – آری اگر می توانست – حتما رخ در رخ فلان وزیر و فلان شخصیت ماورایی و بهمان شخصیت قضایی می ایستاد و بدون واهمه حرف از حقوق تضییع شده ی مردم خود می گفت. این که او نمی تواند یا نمی کند ، حتما یک محضوراتی درمیان است که ما از فهم آن عاجزیم لابد.
مثلا خود شما اگر جای یکی از نمایندگان گل ما بودید و می دانستید ماموران دل سوز وزارت اطلاعات برای روزهای مبادای شما و برای روزهای مبادای تک به تک نمایندگان ، یک پرونده ی قطور وپروپیمان ساخته اند تا در بزنگاه ضرورت ، شما را و آنان را که زحمت کشیده اید و با محاسبه ی هزار بحران روحی و روانی همت کرده اید و از صندلی خود برخاسته اید ، سرجایتان بنشانند ، چه می کردید؟ معلوم است که برخاستن از صندلی آنهم به قصد گفتن یک نه ی ساده، و نه حتی برای رفتن به دستشویی ، چه مخاطراتی برای یک نماینده ی فهیم دارد.
شما باید بدانید وقتی سایه افشای همان پرونده ی کذایی درمیان باشد ، چه تب و لرزی به جان یک نماینده بی پناه می افتد. شما باید نماینده باشید و امرونهی های برادران امام زمانی را بشنوید تا بفهمید دراین طورمواقع، به نمایندگان مظلوم ما چه می گذرد.
یک نماینده درعین حال که گل است، هرچه باشد ، از دایره ی آدمیزاد که بیرون نیست. انسان است. انسان هم چی؟ جایزالخطاست. نمی شود همینطوری بالا آمد و نماینده شد و بر صندلی مجلس تکیه زد. یک نماینده ممکن است برای جلوس برهمان صندلی مجلس، کارهایی درخفا کرده باشد که از نگاه خودش خدمت به اسلام و مسلمین باشد ، اما از نگاه برادران ای بسا خبط و خطا بحساب آید. انصاف داشته باشیم و بدانیم : تب و لرز ناشی از آشکار شدن محتوای آن پرونده است که برزبان اعتراض یک نماینده قفل می بندد و او را به بر آوردن الفاظ نرم و بی تپش در می اندازد. وگرنه در این همه سال ، نمایندگان فهیم ما ، به هر وزارت خانه ای که شما برآن انگشت بگذارید بند کرده اند ، الا وزارت اطلاعات. که البته این به معنی آن است که لابد در این وزارت خانه ی گل و گشاد، جز درستی و انصاف و زیرکی و ادب و حمایت از مردم و رعایت حقوق انسانی و اجتماعی مردم در کارنیست.
ما باید به نمایندگانمان حق بدهیم و قدرشان را اگر نمی دانیم، با الفاظی شبیه بزدل و ترسو و خائن و کم خرد و پخمه و ریاکار و چاپلوس و نان به نرخ روزخور و عقب مانده و کودن و جاده صاف کن و حتی با نسبت های ناروایی مثل دزد و رانت خوار و اهل دوز و کلک خطابشان نکنیم. خدا را خوش نمی آید. آنان ، هرچه باشد ، وکیل ما و شما هستند و اولین اساسنامه ای که ما را به وادی رعایت ترغیب می کند ، هیچ نیست الا ادب ورزی دو طرف یک معامله. ما را چاره ای جز ابراز ادب نیست. ما “باید” مودب باشیم. طرف ما ، کم شخصیتی نیست. او ، یک وکیل است. ما باید محدودیت های او را فهم کنیم. نماینده ای را که گل است باید بو کشید و بر تارک دل نهاد و از تماشای قد و بالایش به التذاذ در افتاد.
نمی دانم آیا با من هم عقیده اید یا نه ، آنجا که می گویم : کسی که برای له کردن یک مورچه ، به فیل متوسل می شود ، بیش از آن که آدم ترسویی باشد ، ابله است. وما بیش از آن که برای یک چنین آدمی دل بسوزانیم ، باید از او فرار کنیم. من می گویم : آدم ابله ، از کاسه ای آب می خورد که پر از سوراخ است. ابله تر از او البته کسی است که با همین کاسه به دیگران آب تعارف می کند. من از شما خواهش می کنم ، خواهش می کنم این نوشته ی مرا “کج گونه” ، یعنی آنطور که خودتان مایلید تفسیر نکنید. حرف کلی من این است : نمایندگان ما گل اند. اگر این گل بودن نمایندگان را برنمی تابید، لطفا از مطالعه ی مابقی نوشته ی من رو بگردانید.
نمایندگان ما گل اند. اگر این گل بودن نمایندگان را برنمی تابید، لطفا از مطالعه ی مابقی نوشته ی من رو بگردانید.
نمایندگان گل ما، چه بشود که زیر بار حرف زور بروند. آنها مستقیم و بی اعوجاج برسر اصول محکم نمایندگی خود و برهمان عهدی که با ما بسته اند ایستاده اند. شما اگر می توانید یک سند بیاورید که نمایندگان گل ما مثلا نشسته باشند و رییس جمهور نا متعادل ما بی مقدمه وارد مجلس شده باشد و مستقیم هم رفته باشد پشت تریبون و هیکل گل نمایندگان ما را به آلودگی های خودش آلوده باشد. بله ، سندی اگر دارید رو کنید. تازه اگر سند هم بیاورید معلوم نیست با حقیقت ماجرا همخوانی داشته باشد.
شما که در دل نمایندگان گل ما نیستیدکه. شاید درست درهمان حالی که نمایندگان گل ما به یک لایحه ی مسخره رای موافق می دهند، پیشاپیش دردلشان به آن رای مخالف داده باشند! ویا این فریاد های احمقانه ای که گاه درمجلس سرداده می شود و جماعتی از نمایندگان در ساحت مجلس که باید فهیمانه باشد ، مرگ برفلان و زنده باد فلان می گویند ، از کجا معلوم از سر ناچاری و ناگزیری نباشد؟ شما باید نماینده باشید تا بفهمید وقتی از بالا دستور می رسد که باید این بشود و این نباید بشود ، شما نمی توانید طور دیگرعمل کنید. افشای آن پرونده ی بدکردار را در نظربیاورید! و آن تب و لرز ناشی از افشای آن را!
این روزها، کلافگی ازاوضاعی که درآن گرفتارآمده ایم ، مارا به تنگنای سکوتی قبرستانی فرو فشرده است.
این که دیگرتقصیر نمایندگان گل ما نیست. آنها هم یکی ازخود ما. این بندگان خدا از آسمان خدا که به زیر نیافتاده اند. وقتی جماعتی از ما سکوت می بلعند تا به وقت ضرورت فریاد برآورند . و بسیاری از ما، سکوت می خوریم تا فروتر ازسکوت برآوریم، معلوم است که این، عین سربرآوردن از متن مردگی است. انگار، هیچی، هیچ برآورده باشد. و معلوم است که این ، به معنی مرگ مکررما است. مردمی که در سکوتی شرم آور به مرگ خواری روزانه مشغولند ، حتما خودشان مستحق این فلاکت اند. به نمایندگانشان چه مربوط؟
من پیشنهاد می کنم شما، در قامت مردمان غمزده ی این سرزمین بلا زده ، بیایید و میخ پرگار شایستگی را درست بروسط پیشانی نمایندگانمان بنشانید تا چرخی بر همه هیمنه ی آنها بزنید و رطوبتی ازعرضه و لیاقت و شرافت و مردانگی را از آنان مستفاد کنید. اطمینان دارم چیزهای زیادی به قاموس سنجه ی شما تراوش می کند. انصاف داشته باشید. اصلا اینطور نیست که چندش تهوع آوری به ساحت فهم شما چنگ بزند و کام شما را برآشوبد. نمایندگان ما گل اند. آنان را بو بکشید. ما را چاره ای جز قدردانی از آنان نیست.
وکلای ما درمجلس، اصلا قرار نبوده و نیست که بی توجه به روزهای تلخ این روزهای مردم شان ، سربه مناسبات فرومایگی خودشان فرو ببرند و زردآبه ی بی توجهی به حقوق مردم خود را همچون شربتی گوارا سربکشند.ما خبرنداریم آنها در خفا چه خدمت ها که برای ما که موکلین آنانیم ، نمی کنند. و چون خبرنداریم ، فکرمی کنیم نمایندگان ما به گمان باطل خود ، گل ولای از چاه و چشمه ی حقوق تباه شده مردم بیرون می کشند. این درست نیست. ما را انصاف باید.
چرا ما باید تصویری نادرست از نمایندگان گلمان در ذهن خود بسازیم و آنان را فربگان فرومایه ای تجسم کنیم که با هیاهوی بسیار باد درقفس می کنند، یا: با ادا و اطوار یک قلندرسینه چاک ، سخن از انصاف و پاکی و پاکدستی می گویند ، یا: حجمی ازهیچ را دردهان خود نهاده و می جوند و لب می جنبانند و نامش را دفاع از حقوق مردم می نهند ، یا: هر روزه در سرابی از تعفن برآمده از خیانت و دروغی که خود باعث و بانی آنند، تن می شویند. من با این تصویر سازی های نادرست ذهنی مخالفم. اگر آن پرونده ی نامربوط را ، و تب و لرز ناشی از افشای ناگهانی آن را درنظر آورید ، بامن و با نگاه من همراه خواهید شد. منصف باید بود. آخر چرا تف به این زندگی سگی؟
من یک بار به نویسنده ی پیری برخوردم که مثل خودم کهنسال بود و منگ. بحث شد. وخیلی زود بحثمان بالا گرفت. طوری که من ناگزیر شدم بگویم : نمایندگان ما گل اند. او چیزی نگفت. اما منگ تر از پیش نگاهم کرد و چیزی نوشت و نشانم داد که مغز استخوانم به خارش افتاد :
“نمایندگان ما ابله نیستند. بلکه آن سوتر از وادی بلاهت ، برسر قول و قراری که با مردم خود بسته اند، شادمان رقص می کنند و پای می کوبند و به صورت تاریخ و حق و قانون و مردم و خدا و خوبی ها خراش می اندازند.”
و باز نوشت : “با پوزش از چوپانان غیور ارتفاعات زردکوه بختیاری ، نمایندگان ما ، بزدلان آویخته از ریسمان ترس اند که گله ای از بزهای سربه زیر آن دیار را نیز نمی توان به آنان سپرد و اطمینان داشت بتوانند از پس چرای درست آن گله بز برآیند. چه برسد به این که گله ی خود را از هجوم گرگ های هراز گاه برهانند.”
وباز نوشت : ” من معتقدم حتی کسی که به شاخه ی زیرپای خویش اره می کشد، یا: آب درهاون بی خردی می کوبد، ابله نیست. ابله ، نماینده ای است که برای انکار یک حقیقت بزرگ، به یک دروغ کوچک متوسل می شود. نماینده ای که خود را و آن قول قرار با موکلان خود را برای رواج دروغ های یک رییس جمهور فرش می کند”
وباز نوشت : ” ابله کسی است که بابت عجز خود از تماشای یک شکوفه ، مطالبه ی مزد می کند. درست همین کاری که نمایندگان ما به اسم زرنگی با ما می کنند. نمایندگانی که شقه های متعفن مردار موکلان خود را به دندان می کشند. مگرنه این که طبق فرمایش قرآن ، غیبت کردن ، آری غیبت کردن همین گونه است؟ غیبت کردن پشت سریک نفر ، کجا با نفرتی که نمایندگان ما از تباه کردن حقوق ملیونها مردم خود می پراکنند، برابر است؟ و با حقوقی که هر روز و هرساعت از موکلان خویش تباه می کنند؟”
ومن در پاسخ به نوشته های توفانی آن نویسنده ی پیر و منگ، همان ترجیع بند همیشگی ام را برایش نوشتم :“نمایندگان ما گل اند”
زمان که گذشت ، دیدم روح آن نویسنده ی پیرو منگ ، در دانشجویانی که به دیدنم آمده بودند ، حلول کرده است. یکی از آنها که اهل نماز شب بود، اصرار می ورزید که من به صحبتش خوب دقت کنم. می گفت : “من معتقدم : پاهای تاریخ از بلاهت کسانی همچون بسیاری از نمایندگان ما ، که حقیرو هیچ نفهم وکودن و کوچکند اما ناشیانه ادای فهیمان را در می آورند ، آبله گون است. نمایندگانی که وکیل مردم اند اما همزمان ، ناجوانمردانه خنجر به پهلوی موکلان خود فرو می برند تا با ولعی سیری ناپذیر چیزی را سربکشند که من اسمش را می گذارم:” استفراغ بجای مانده از حقوق معوقه ی مردم”. نمایندگانی که با عبور هر روزه از عهدی که با مردم خویش بسته اند ، پوزه به اندرون دخمه های خیانت فرو می برند تا آن سوتر ازوادی فهم و عقل و انصاف و عدالت ، لاشه های موکلین خود را بیرون بکشند و با دریدن آنها ، سفره ای بیارایند و در معرکه ای از فریب ، برای خود بساطی به پا کنند.”
وباز می گفت : “نمایندگان ما که دربدو پذیرش وکالت مردم، سوگند خورده اند دراعاده ی حق مردم، و افراختن پرچم آن ، از هیچ قدرتی جزخدا نهراسند ، به آنچنان فلاکت و نکبتی از ترس فرو شده اند که درهرسخن ، ابتدا باید به دیوار بلندی از ریا و تزویر و چاپلوسی تکیه کنند تا در ادامه بتوانند ملتمسانه به چیز مسخره ای که اسمش را “حق مردم” گذارده اند، فرو شوند. نمایندگانی که در این چند سال گذشته مثل بز نشستند و جلوی چمان کورشان سپاه سهام مخابرات و هزار هزار فرصت اقتصادی را لاجرعه بالا کشید، و بسیج و لباس شخصی های تحت امرش، موکلانشان را زدند و کشتند و اموالشان را تباه کردند.”
دانشجوی سوخته دل و نماز شب خوان ما ، همان صحبت مرا واگویه کرد: “دستگاه اطلاعاتی ما آنچنان زهر چشمی از نمایندگان ما گرفته است و آنچنان پرونده هایی از ضعف های هریک از آنان پرداخته است که هیچ نماینده ای شهامت نمی کند از دستگاه مخوف اطلاعات بپرسد چرا در این دوسال گذشته ، و در تمام سالهای بی خبری ما ، زده ای و کشته ای؟ و چرا زشت ترین چهره ی ممکن را از امام زمان و سربازی آن به نمایش گذارده ای؟”
راستش را بخواهید من با یک چنین ادبیات تند و پراز پرخاش آن جوان دانشجوی نماز شب خوان موافق نیستم. من می گویم : وقتی آدم می تواند آرام و متین و مودب باشد ، چرا سخن تلخ بگوید و کام مخاطب خود را برآشوبد؟ خدا را خوش نمی آید آدم پشت سر نمایندگان شجاع و نترس و فهیم ما، به یک چنین ادبیات غیر منصفانه دست ببرد و اوقات تلخی کند.
من هنوز می گویم : باید نماینده باشی و سایه ی مخوف وزارت اطلاعات را برسرت ببینی و با احتساب آواری که ممکن است هرلحظه برسرت فرو بریزد ، حرف بزنی. ما به دلیل این که با یک چنین مخاطراتی مواجه نیستیم می گوییم : نماینده باید نترس و شجاع باشد. دزد نباشد. چاپلوس نباشد. ریاکار و مزور و اهل دوز و کلک نباشد. و البته متخصص و کارفهم و شجاع و منصف و پیگیرنیز باشد. قبول کنیم که اینها همه شعار است. نمی شود دوستان. قبول کنید که نمی شود عزیزان. ما باید بپذیریم که کار سیاست هزار پیچ و خم دارد. وقتی از بالا می گویند دستهایت را ببر بالاو به فلان لایحه رای مثبت بده ، نمی توانی دستت را بالا نبری. خودت هم که نخواهی ، آن دست لاکردار خود به خود بالا می رود. بازهم عقلانیت شما را به آن پرونده ی قطور و تب و لرز ناشی از افشای آن ارجاع می دهم.
من معتقدم نمایندگان ما که گل اند ، اینقدر فهم دارند که بدانند هرنشست و برخاست شان ، وهر موافقت و مخالفت شان در پیشگاه تاریخ ثبت می شود. و می دانند مسئول مستقیم خون هایی که از مردم در این دوسال گذشته و سایر سالهای دور برزمین ریخته شده ، و مسئول این چهره ی نامتجانسی که از اسلام و از مسئولین و سپاهیان و بسیجیان و صیانت از جان و مال مردم به صحنه آمده ، خود آنانند ، اما چه کنند که ترس از افشای آن پرونده ی لعنتی راه گلویشان را بسته است. وگرنه از صندلی نمایندگی برخاستن و اعتراض کردن به غارت اموال مردم و تباه کردن آبروی ایران و اسلام توسط بزرگان انقلاب که کاری ندارد.
من معتقدم نمایندگان گل ما به همان راحتی که به جریان انحرافی اعتراض می کنند ، می توانند و می توانستند به مضحکه ای به اسم عدالت در دستگاه قضایی اعتراض کنند و به رهبرمان بگویند :
آقا جان ، شما این فردی را که بعنوان قاضی القضات انتخاب کرده اید آدم ساده لوحی است که مطالعه ی یک پرونده ی قضایی را هم در کارنامه ی خود ندارد. انتخاب او و گماردن او به این مسئولیت ، توهین به فهم و عقل و عدالت است. چرا که کارکشته های دستگاه قضایی برای این آقای رییس تره هم خورد نمی کنند. او اکنون نه نفر اول ، که نفر ششم دستگاه قضایی هم نیست. کارهای دستگاه قضایی نه به دست او ، که به دست کارکشته هایی مثل اژه ای و رییسی و حجازی بیت سامان می پذیرد. حتی رییس دفتر این آقا نفوذش در دستگاه قضایی بیشتر از خود اوست.
شما فکر می کنید نمایندگان ما که قرار است عصاره ی فضائل مردم باشند ، عرضه و شهامت این را نداشتند که به رهبرمان بگویند :
آقا جان ، شایسته ی شما نبوده و نیست که هم حیثیت خودتان را و هم حیثیت انقلاب را و هم پول بی زبان این مردم را خرج آدم بی ریشه و نامتعادلی بکنید که هزار احتمال به رفتار هرروزه ی او می توان بست؟ به پیر به پیغمبرمی توانستند. خوب هم می توانستند. اما شما که نماینده نیستید تا بدانید سایه افشای آن پرونده ی کوفتی چگونه خواب از چشم آدم می رباید؟
شما فکر می کنید نمایندگان ما نمی توانستند به رییس جمهور، به رهبر، به رییس قوه ی قضاییه، به رییس مجمع تشخیص مصلحت ایراد بگیرند و بسیار بسیار محترمانه و مشفقانه خطاهای آنان را از تریبون مجلس به اطلاع مردم برسانند و از جانب مردم خواستار اصلاح امورباشند؟ والله می توانستند. تنها دلیلی که زبانشان را نمی چرخاند تا اعتراضکی بکنند ، همان محتوای آن پرونده های گوربه گوری است. آخ که تف به این زندگی سگی.
من که نویسنده ی این مطلبم ، با صدای بلند اعلام می دارم : نمایندگان ما گل اند. خود ما هم اگر جای آن ها بودیم عاقبتمان همین بود. چرا؟ چون خود ما هم یک خبط و خطاهایی مرتکب شده ایم که بشود آنها را دریک پرونده ی زهرماری جای داد و آن پرونده را برای روزهای مبادا کنارگذارد.
شما فکر می کنید نمایندگان گل ما نمی توانستند جلوی میلیاردها دلاری را که حلقه ی رییس جمهور از کیسه ی مردم بالا کشیده اند و تباه کرده اند، برملا کنند؟ می توانستند. اما چرا لام تا کام حرفی نزده اند و نمی زنند؟ بخاطر این که شاید رد پایی از رطوبت آن پول های به غارت رفته توسط جناب محمد رضای رحیمی و خود آقای احمدی نژاد درآن پرونده های لجنی موجود باشد و افشای آن ، بساط آرامش آنان را بربچیند. منصف باشید دوستان. نمایندگان گل ما می خواهند چهار سال دوره ی نمایندگی خود را با آرامش پشت سربگذارند. به مجلس نیامده اند که جنگ و جدل راه بیاندازند.
نمایندگان گل ما حتی می توانستند با رعایت آداب ادب ورزی، به رهبرمان بگویند : آقا جان، ای ما به قربان اشارات شما، بیایید و در کار نمایندگان مجلس دخالت نکنید. دخالت شما با هر نتیجه ای که دارد، جلوی رشد ما را می گیرد. و آدمهایی مثل رییس جمهور نامتعادل، از این سنت دخالت گری شما سود می برند و همزمان مجلس را و شان نمایندگی آن را از ریخت می اندازند. این دخالت شماست که برای رییس جمهور نامتعادل ما حاشیه امن ایجاد کرده، وگرنه آیا ما را توان این نبود که با اولین دزدی ها و دروغ هایی که از او دیدیم و شنیدیم، بساط اعتبار او را بر بچینیم؟
نمایندگان ما می توانستند به قراردادهای ننگینی که شاهان قاجار هم به خفت آن تن درندادند، اعتراض کنند، اما نمی دانم چرا ترجیح دادند سکوت کنند و به نرمی از کنار فاجعه های اقتصادی و غارت سرمایه های ملی و روبیدن صندوق ذخیره ی ارزی و بالا کشیدن تریلیاردها پول بی حساب و کتاب توسط همین رییس جمهور نامتعادل و حلقه ی جادوگران او، عبور کنند. که این البته به خودشان مربوط است . گفتم که : نماینده باید باشید تا سنگینی ضربات آن پرونده ی عذاب آور را فهم کنید و بدانید آیا می شود بی اعتنا به اخم و تخم برادران امام زمانی به قرار داد ننگین خط لوله ی صلح بین ایران و پاکستان و هندوستان که ذخایر چند نسل گاز ما را مفت به این دو کشور برادر و دوست واگذار کرده است، اعتراض کرد؟ البته که نمی شود. اگر بگویید می شود، باور می کنم که نتیجه ی تجسم و تصور مجازی تان از نماینده بودنتان نادرست و کج و معوج است.
نمایندگان ما می توانستند به شیوه ی ابلهانه ی حبس آقایان موسوی و کروبی اعتراض کنند و به خیلی ها مثلا به رییس قوه ی قضاییه که اختیاری از خود ندارد، بگویند: جناب لاریجانی، این حکایت عدل گستری شما درباره ی این دو نفر، آدم را به یاد آن پشتک زنی می اندازد که مراعات همه ی توان مندی هایش را کرده الا محل فرود خود را که آغوش جنازه ی خویش است . و می توانستند به ایشان بگویند: اگر این دو نفر مقصرند و شما بی تقصیر، بیایید و در یک دادگاه علنی محاکمه شان کنید و طبق قوانینی که خودتان قبولش دارید، طناب را دور گردنشان بیاندازید و کار عدالت را یکسره کنید. مگر نمی گویید خون همه ی آنانی که در این دوسال گذشته از پا درآمدند، پای اینان است؟ من که معتقدم دلیل این که در این مدت، ازگلوی نمایندگان ما یک سرفه هم برنخاسته است، هیچ نیست الا تجسم آوار گون همان پرونده های دل آشوب که تصور انتشار آنها نیز به تن نمایندگان گل ما کهیر می نشاند.
آن سوتر از نمایندگانی که گل اند و وکیل ما هستند و خدا اجر زحمت هایشان را در کاسه ی احتیاج شان فرو بریزد ، من به گل های دیگری اشاره می کنم و باب این مقال مطول را می بندم . این گل های مورد نظرمن درعین حال که وکیل اند ، اما بابت وکالتشان در این دوسال بحرانی ، پولی از موکلان خود نگرفته اند و بی های و هوی به دفاع از کسانی پرداخته اند که قرار بود بلافاصله بعد از انتخابات دو سال پیش زندان های ما را پرکنند تا جامعه از حضورشان آسیب نبیند. و دراین راه البته آسیب بسیاری نیز دیده اند.
من از باب نمونه، آری از باب نمونه، به سه تن از آنان اشاره می کنم:
یک : سرکار خانم نسرین ستوده . بانویی که من تمام قد در برابر او به پای می ایستم و سرتعظیم در برابر بزرگی های او و فهم او و صبوری او و مردمی بودنش فرود می آورم.
دو : آقای عبدالفتاح سلطانی. او که در اولین ساعات حضورم در سلول صدوبیست و سه بند ۲۰۹ اوین، به دستخط او برخوردم که بر دیوار سلول از بی گناهی خود و از تحمل چهارماه زندان بی دلیل در آن سلول نوشته بود.
سه : آقای دکتر علیزاده طباطبایی. که هم خودش هم دخترش هم دامادش به هزار دلیل بی دلیل به محاکم فرمایشی ما و به داد سرای انقلاب و اوین فراخوانده شده اند و تهدید شده اند و آسیب دیده اند. من به این گل ها سلام و درود می فرستم . و به ردیفی از وکلای پیر و جوانی که هریک با پذیرفتن وکالت یک یا چند فعال بی گناه سیاسی ، پای به وادی مخاطراتی گذارده اند که آنان را در معرض بی کاری و آسیب و طرد گذارده است. این گل های واقعی ، مسئولیت دفاع از بی گناهانی را پذیرفته اند که بازجوهای فحاش و بزن بهادر ، و قضات سه گانه ی ما ، پیشاپیش برای آنان زندان را تدارک دیده بودند و بنا هم نبوده صدای دفاع آنان شنیده شود
به سراغ همان سرود گاوی خودمان برویم :
“هرکس به کارخویش،
گل ها به انتشار زیبایی ،
گاوان به نشخوار زیبایی! ”
از نگاه من، گاو یعنی آمریکای جهانخوار جنایت کار و همدستش اسراییل صهیونیست بد مذهب بدکردار. که با هزار واسطه ، ایده های غلط به ذهن و زبان رییس جمهور ما می نشانند. وگرنه ما ازکجا می دانستیم یک هزار متر مربع زمین برای ساخت خانه ی ویلایی در ردیف حقوق معوقه ی ما بوده است و ما خود از آن بی خبر بوده ایم؟ باز هم تاکید می کنم : من بخاطر این می گویم نمایندگان ما گل اند ، که مثل خودشان معتقدم : یک نماینده ی زبون و بز دل و ترسو اما زنده ، هزار مرتبه بهتر است از ششصد نماینده ی شجاع و نترس و فهیم اما مرده و در زیر خاک خفته! حالا اگر شما قبول ندارید و به چیز دیگری اعتقاد دارید، این دیگر به خودتان مربوط است. اعتقاد شما برای شما، اعتقاد من برای خودم. احترام کنید تا احترامتان کنم .
منبع: سایت نویسنده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر