۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه


آیا راه ایران از سوریه میگذرد

نوشتۀ آقای علی کلائی

سوریه امروز در مسیر افغانیزه شدن پیش می رود. زمین جنگ سوریه به جایی برای فعالیت و نشو و نمای بنیادگرایان اسلامی و ناسیونالیست های صدام مسلک عربی و بعثی تبدیل شده است. جنگ سوریه تمام می شود. اما بیم این می رود که این بار با ظهور القاعده ای پس از جنگ سوریه مواجه باشیم. القاعده ای جدید با رویکردی جدید این بار درست بیخ گوش اسرائیل!

زمانی زنده یاد مهندس بازرگان در کتاب ((انقلاب ایران در دو حرکت)) خود سخنی را از قول محمد حسنین هیکل (روزنامه نگار مصری و سردبیر الاهرام) در باب انقلاب ایران طرح کرد. سخنی با این مضمون که او انقلاب ایران را یک جنبش انسانگرایانه جهانی می دانست که بعد به یک انقلاب اسلامی و پس از ماجرای تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان، به یک جنبش ساده شیعی تبدیل شد. ظاهرا داستان قلب انقلابات خاورمیانه‌ای، داستانی است که تمامی ندارد. از ماجرای ایران تا ماجراهای بهار عرب )نمی‌گویم عربی چون در مصاحبه ای دکتر دباشی می گفت که این یای عربی یای تصغیر است و این بهار کبیر است و صغیر نیست.(
 تونسی ها چون نفت نداشتند، بلای کشورهای نفتی بر سرشان  نیامد و پس از تحول سر به سلامت بردند و عقلایی چون راشد غنوشی در آن دموکراسی و دیانت خلق الله را با یکدیگر همراه کردند. از تونس که بگذریم خاطراتمان در مصر یادآور امری دیگر است. انقلابی که با ملی گرایی عربی مصری و حضور چهره هایی چون البرادعی و آن جوان رهبر مصری که دست بند سبز بر دست داشت، آغاز شد و درست در زمان خطر که دولت مبارک مجال ماندن نداشت، ناگهان دست های آمریکا از آستین ارتش بیرون آمد. ارتشی که به قول خاویر سولانا مسئول سابق سیاست خارجی اتحادیه اروپا : ((تقریبا تمام بودجه ارتش این کشور از سوی واشنگتن تامین می شود.))(۱) و این رابطه نیز رابطه ای تاریخی است. پس در بزنگاه ناگهان مبارک می رود و ارتش همه کاره می شود. و بعد داستان تا آنجا پیش می رود که مردمان بین دو گزینه اصلی مخیر می مانند. یکی فردی بازمانده از نظام قدیم یعنی احمد شفیق و دیگری عنصری از اخوان المسلمینی که خود در انقلاب مردم مصر شرکت نداشتند و پس از انقلاب همراه شدند.
البته باز این شانس مردم مصر بود که چهره ای که می گفتند مهندس بازرگانی است، را به عنوان رئیس جمهور خود دیدند. هر چند بررسی شعارهای مرسی در زمان انتخابات خود مجالی جدا می طلبد. اما تنها چند نکته از این شعارها قدری فضا را شفاف تر می کند. مرسی در زمان انقلاب شعار ((اسلام راه حل است))(۲) را بر می گزیند. او با ریاست جمهوری زنان مخالف است اما مدعی است که از حقوق زنان حمایت می کند. مرسی اما پس از ریاست جمهوری خود را رئیس جمهور همه مردم مصر می داند. سوال اینجاست که آیا اخوان می پذیرد که عضو سابق خود (پس از ریاست جمهوری از اخوان استعفا داد) که به عنوان یک اخوانی شناخته شده در زمان انتخابات شعاری بدهد و بعد از آنها پا پس بکشد؟! تجربه تلخ ایران و شعارهای روح الله خمینی و بعد عملکرد دیگرین او تردیدهای زیادی را نسبت به تجربه این گونه گروهها بر می انگیزد.
به هر حال مسئله بررسی تجربه مصر یا ایران نیست. مسئله اینجاست که ظاهرا این داستان قلب انقلابات پیش از تولد به سنتی در خاورمیانه نفت دار استراتژیک و ژئوپولوتیک تبدیل شده است. اما این بار داستان چیزی بیش از یک قلب و دزدی است. موضوع این بحث سوریه است. کشوری که امروز در تب جنگ می سوزد. صد ها هزار نفر آواره و هزاران نفر کشته شده اند. این هزینه برای چیست؟ آیا درد یک انقلاب است یا عفونی تر شدن یک زخم؟ مسئله این است. به نظر می رسد آنچه در سوریه می گذرد و سیری که وجود دارد به سمت ایجاد یک افغانستان دوم است.
این نگاشته به دنبال تقویت این نظریه است که غرب اشتباه دیگری را در سوریه در حال ارتکاب است. در ماجرای افغانستان، غربیان به همه گروههای جهادی از شهید شاه مسعود تا گروه ملا عمر و نیروهای اسامه بن لادن بها دادند. بعد دیدیم شد آنچه شد و پس از حذف چپ ها (دشمن مشترک) همین گروههای جهادی به مشکل اصلی تبدیل شدند و تا جایی پیش رفتند که خود به معضلی برای دنیای متمدن بدل شدند. ۱۱ سپتامبری پیش آمد و دنیا و گفتمان حاضر بر آن را کاملا تحت تاثیر قرار داد. ظاهرا سوریه نیز به همین سو می رود. گودالی برای جنگ طلبان عرب از طیف های مختلف که با حذف دشمن مشترک منفجر خواهد شد. بگذارید قبل از پرداختن به امروز سوریه، دیروز سوریه را بازخوانی کنیم.
 سوریه کجاست؟ کشوری در جنوب غرب آسیا و در سواحل مدیترانه. اما نام سوریه یک نام را تداعی می کند. شام. کاخ سبز و سلسله اموی. امپراطوری اموی و بنیانگذارش معاویه پسر ابو سفیان. ۷۴ درصد سوریان مسلمانان سنی مذهب اند. معاویه برای ایشان خال المومنین است. اتفاقا سوری ها مدعیان دیروزین امپراطوری و سروری بر کشورهای مسلمین اند. مهد دیروز امویان که پس از ایشان این سروری به بغداد و آل عباس و پس از سالها به عثمانیان سپرده شد. اما سوری ها خود مدعی سروری تاریخی اند. یادمان نرود که صلاح الدین ایوبی که قهرمان جنگ های صلیبی مسلمین است نیز سوری است.
پایتخت آن دمشق است. از کهن ترین شهرهای جهان با بیش از ۸ تا ۱۰ هزار سال پیش از میلاد سابقه زندگی انسان. در واقع سوریه کشوری نیست که امروز ایجاد شده باشد یا خروجی عصر کشور سازی های پس از جنگ اول بین الملل باشد. سوریه مهد تمدنی است که هم امپراطوری دارد، هم قهرمان دارد. هم شهر تاریخی دارد. در سال ۲۰۰۸ هم به پایتختی فرهنگی جهان عرب می رسد. (۳)
آری! سوریه چنین است. با چنین فرضی از کشوری مدعی و دارای حوزه تمدنی قرنها را طی می کنیم و به زمانه جدیدش می رسیم. عهد اسد ها. حکومت بعثیان. اما بعثیان کیستند؟ فقط جالب است بدانیم که خانه تشکیل حزب بعث هم همین سوریه داستان ماست.
((حزب عربی سوسیالیستی بعث (به عربی: حزب البعث العربی الاشتراکی) یک حزب سیاسی بود که توسط میشل عفلق، صلاح الدین البیطار و زکی ارسوزی در سوریه تاسیس شد. بعثیسم، آمیزه‌ای از ناسیونالیسم عربی، پان عربیسم، سوسیالیسم عربی و علایق سوسیالیستی و ضد امپریالیستی، ایدئولوژی این حزب بود. بعثیسم خواهان رنسانس و رستاخیز و یکی شدن جهان عرب به یک کشور است. شعار آن «اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» (وحده، حریه، اشتراکیه) خواهان اتحاد عربی، و آزادی از قید کنترل و دخالت غیر اعراب است. این حزب در ۷ آوریل ۱۹۴۷ در نتیجه ادغام جنبش عربی بعث، به رهبری عفلق و البیطار و بعث عربی به رهبری ارسوزی تاسیس شد. این حزب به سرعت در کشورهای عربی از جمله عراق و سوریه شاخه‌هایی تاسیس کرد. در ۱۹۵۲، حزب با حزب سوسیالیست عربی به رهبری أکرم الحورانی ادغام شده، حزب عربی سوسیالیستی بعث را به وجود آورد. ایجاد این حزب، موفقیتی نسبی بود، و به دومین حزب بزرگ در مجلس سوریه بدل شد. این مساله همزمان با استحکام فزایندهٔ حزب کمونیست سوریه، منجر به تاسیس جمهوری متحده عربی، اتحادی از سوریه و مصر شد، و کودتای ۱۹۶۱ سوریه اتحاد را از هم پاشید.)) (۴) اتحادی که از هم پاشید و حزب بعث سوریه تشکیل شد و حاکم شد. ۱۰ سال گذشت و بنا به سنت همه احزاب بعث (نمونه دیگرش عراق) افسری جوان و بعثی آمد و کودتا کرد و رئیس جمهور شد. نامش حافظ اسد بود. نامی که برای ۲۱ سال او را سید الرئیس می خوانند. آقای رئیس جمهور!
اما خاندان اسد را هم بازشناسی کنیم. خاندانی از علویان سوری هستند. گرچه تا نیم قرن پیش شیعه گری علویان سوری توسط علمای دینی ایران غالی گری نامیده می شد، اما با ظهور انقلاب ایران ایشان نیز توسط حاکمان تازه بر تخت نشسته ایران شیعه نامیده شدند. (برای اطلاعات بیشتر در مورد علویان مراجعه شود به این آدرس (۵))
اما این شیعه گری برای حاکمان ایران و حوزه های علمیه جمهوری اسلامی امری کاملا پذیرفته شده است و حتی تئوریزه هم شده است. (۶)
به هر حال در کشوری با حدود ۱۵ درصد علوی ؛ خاندانی علوی به بهانه ناسیونالیسم عربی و سوسیالیسم بر مردمان حکم می راند. اقلیتی که بر اکثریتی حکم می راند.ادامه داستان تکراری است. شورش اکثریت برای ستاندن حقشان از اقلیت.
آل اسد در طول سه دهه گذشته شدیدا به جمهوری اسلامی نزدیک می شود. تا جایی که ژنرال مصطفی طلاس وزیر دفاع سوریه در میانه دهه ۶۰ خمینی را قائد (رهبر و پیشوا) می خواند و در واکنش به فتوای قتل سلمان رشدی توسط روح الله خمینی کتابی می نویسد با عنوان ((رد شیطان)) که در ایران هم ترجمه می شود. در آنجا می گوید که اگر نبود منع سید الرئیس حافظ اسد آن موش را (رشدی را) می یافتم و از سوراخش بیرون می کشیدم و به سزایش می رساندم. (نقل به مضمون) روابط گرم ایران و سوریه و حمایت سوری ها در جریان جنگ ایران و عراق (البته نه صد در صد چون به هر حال ناسیونالیسم عربی را نتوانستند نادیده بگیرند) موجب شد که غربیان نیز ترسی را در این منطقه حس کنند. ترس از منطقه نفود ایران به عنوان پدرخوانده بنیادگرایی شیعی در منطقه. این پدرخوانده پاهای زیادی داشته و دارد. به مثابه اختاپوسی که چندین پا دارد. یکی از قوی ترین این پاها در سوریه است.
اما داستان این پیوند های ایدئولوژیک با حکومت جمهوری اسلامی به همینجا ختم نمی شود. نظام اسد گردان نخبه علوی مذهب را زیر نظر سپاه پاسداران ایران تشکیل می دهد. (۷) و این یعنی کاری کاملا معنی دار و مشخص. داستان پیوند شیعی، داستان رژیم ایران و حزب بعث نیست. داستان والیان فقیه و اسد است. اسدی که پدرش بزرگترین حامی ایران در جنگی ۸ ساله بود و پسرش مورد حمایت رژیم تهران. در حکومت سرهنگ های عرب اندیشه و ایدئولوژی نیست که حکم می راند بلکه  بعثیسم حاکم است.  فرد حاکم است. سید الرئیس. قائد الاعظم. سید الرئیس است که تصمیم می گیرد. بی کم و کاست.
حکومتی با اکثریت توده های مردمی سنی مذهب. حکومتی علوی که حکومت شیعه ایران که خود متهم به هزاران عمل ضد حقوق بشر است از بهترین دوستان اوست. فضای انقلاب عرب. خاورمیانه به سمت دموکراتیک شدن پیش می رود. پس از ژانویه ۲۰۱۱ نیز این داستان در سوریه شروع می شود. انقلاب عرب این بار در سوریه.
بگذارید اینجا پرانتزی باز کنم و قدری در مورد این بهار عرب بگویم. بهاری که با خیزش مردمان شروع شد، اما با هدایتی از جایی دیگر ادامه پیدا می کند.
کالین پاول در زمان وزارت امور خارجه اش در کابینه جرج بوش کوچک در اوایل فوریه ۲۰۰۴ طرح خاورمیانه بزرگ خود را تشریح کرد و آن را فرصتی برای ایجاد حکومت های مردمی و اصلاحات آموزشی و توسعه فرصت های شغلی معرفی کرد. (۸) سوال بزرگ اینجا بود. آمریکا با سابقه بر انداختن دولت های دموکراتیک و ملی و آزادی خواه و برابری طلبی چون مصدق و آلنده چه شده  که به فکر دموکراسی در خاورمیانه افتاده؟ آمریکا به عنوان یکی از بزرگترین حامیان دولت های مرتجع عرب خلیج فارس چه شده است که به فکر خاورمیانه دموکراتیک افتاده است؟ پاسخ این سوال گرچه خود فصلی جدا می طلبد اما به طور اختصار از این قرار است که : آنچه شیران را کند روبه مزاج، احتیاج است احتیاج است احتیاج.
احتیاج مادر این تغییر استراتژی است. تا دیروز هم کارخانه و هم ویترین در غرب بود. شرق و خاورمیانه تنها نفتش ارزش داشت و ان را هم به زور اسلحه و با استفاده از تضادهای جنگ سرد می شد به دست آورد. هر کشوری هم که جزو کلنی آمریکا نمی شد (مانند کشورهای مستقل سوسیالیست که جزو کلنی هیچ کدام از دو قطب نبودند و  آمریکا را امپریالیست و شوروی را سوسیال امپریالیست می دانستند) یا تحت فشار قرار می گرفت و یا با آن برخورد می شود. دو نمونه بارز کودتاست در ایران و در شیلی. مصدق و آلنده.
سالها گذشته است از آن روزها. امروز ویترین در غرب است. اما کارخانه به شرق آمده است. تولید در منطقه انجام می شود. خط تجارت می بایستی امن بماند. کشورهای اسلامی و دولت های مرتجع منطقه محل اصلی بازی بنیادگرایان شده است. پس باید دموکراتیک شود. اما دموکراتیک نه از جنس دموکراسی های ملی. بلکه الیت های مورد تائید آقایان! می بایستی بر سر کار باشند. نمونه بارز و بی پرده اش در افغانستان پر از منابع و معادن. حامد کرزایی که آمده و انگار قصد تبعیت از دموکراسی و رفتن ندارد. دموکراسی ملی یعنی خواست برخورد برابر با آقایان غربی. اما الیت ار فرق سر تا نوک پا فرنگی شده دیگر به دنبال منافع ملی و اصول انسانی نیست. او با دولت آقا! همراه است.
به هر حال خاورمیانه دموکراتیک پاول یعنی خاورمیانه ای با دموکراسی از نوع مطیع غرب و حکومت الیت های غربی. یعنی از نوع دموکراسی های کلنی های کشورهای جهان شمال مانند آمریکا. یعنی کشور پیرامونی ساختن و ادامه سیاست های امپریالیستی دیروز با وجهه ای جدید.
بهار عرب آغاز شد. از نیاز مردمان به رهایی و دموکراسی و برابری. اما به جز نمونه تونس که آنهم شانس اش نداشتن نفت بود، در بقیه نمونه ها دست غرب به طور علنی عیان است. ماجرای مصر به طور مختصر گفته شد. در نمونه لیبی و همراهی مصطفی عبدالجلیل با آقایان غربی. ماجرای پرواز ممنوع ناتو و حمله نظامی غربیان. این را بگذارید کنار نفت طرابلس. عبدافتاح یونس (فرمانده نظامی لیبیایی) باید کشته شود تا کوتاه زمانی پس از او انقلاب پیروز شود. می توان گفت همه اینها اتفاقی است. اما فکر می کنم در دنیای سیاست برخورد اتفاقی با امور ما را از تحلیل درست باز می دارد. شاهد مثال دیگر ماجرای امام سید موسی صدر در لیبی است که هنوز هیچ خبری نیست. لیبی در دستان دولت جدید است. اما کسی هنوز نمی داند سید صدر کجاست. سوالی که هنوز کسی برای ان پاسخی ندارد. و پاسخش را در رابطه دولت جدید لیبی با غرب و اندیشه سید موسی باید جست.
سخن این است. هرجا غربیان احساس کرده اند که روند انقلاب عربی آن محل به نفعشان نیست با دخالت بازی را تغییر جهت داده اند. بحث دخالت نیست (حداقل). اما غربیان خوب بازی کرده اند و اعراب خود بازی خورده اند.
اما زمین بازی سوریه امر دیگری شده است.
 از ژانویه ۲۰۱۱ آغاز کنیم.
انقلاب آغاز شد. تظاهرات خیابانی. شهر به شهر و قریه به قریه. بر علیه حکومت اسد. شعار مشخص است. الشعب یرید اسقاط النظام. مردم سقوط نظام آل اسد را می خواهند. ارتش سرکوب می کند. تظاهرات مسالمت آمیز رنگ خون می گیرد. در برون مرز اما نیروهای سوری سریعا با هم متحد می شوند. شورای ملی سوریه تشکیل می شود. مبارزه بالا می گیرد. کار به درگیری مسلحانه می کشد. و شورای ملی نیز حمایت می کند. ارتش آزاد سوریه آغاز به کار می کند.
شکاف ها پدیدار می شود. نمونه اش را در کنار کشیدن دکتر برهان غلیون می توان دید. برهان غلیون استاد علوم سیاسی و کاملا سکولار است. اما به بهانه علوی بودن حذف می شود و فردی به نام عبدالباسط سیدا که از کوردتباران سوری است جایگزین می شود. فردی که بنا به گفته ها از سابقه سیاسی آنچنانی هم برخوردار نیست.
وضعیت امروز مخالفین سوری وضعیتی بغرنج است. از یک سو اختلافات کاملا علنی در میان ایشان دیده می شود. تا جایی که نبیل عربی، دبیرکل اتحادیه عرب که به دنبال ایجاد وحدت بین معارضین سوری است ، در مورد اهمیت این وحدت می گوید:  ( ((از دست دادن این فرصت قابل پذیرش نیست. فداکاری مردم سوریه و خواست‌ آن‌ها بر اختلافات شخصی و تعلقات حزبی و گروهی تقدم دارد.)) روی سخن نبیل عربی با حدود ۲۰۰ سیاستمدار و فعال اپوزیسیون سوریه در نشست قاهره بود. این نشست از سوی «ارتش آزاد سوریه» بایکوت شده است. برخی ازشرکت‌کنندگان در نشست گفتند که انتظار یک توافق عمومی را ندارند، اما امیدوارند که دست‌کم پیشرفتی حاصل شود.
یکی از مقام‌های اتحادیه عرب در این زمینه گفت: «پس از آن‌چه ما در نشست قبلی تجربه کردیم، انتظار نداریم که اپوزیسیون سوریه ظرف یک روز به وحدت نظر برسد. آن‌ها همیشه درحال دعوا پشت درهای بسته هستند. اما همیشه فرصتی برای تغییر و بهبود اوضاع وجود دارد.») (۹)
همچنین در میان مخالفین سوری بر سر دینی بودن یا نبودن حکومت آینده اختلاف است. اسلام گرایان سوری با جدایی کامل دین و دولت در سوریه مخالف اند و با اضافه کردن این عامل می توان دلیل کنار کشیدن عنصر سکولاری مانند دکتر غلیون را فهمید.
از سوی دیگر و در کنار این اختلاف مسئله نوع رفتار ارتش آزاد سوریه در روش مبارزه اش نیز مطرح است. ظاهرا عنصر حقوق بشر و موازین بین المللی برای این ارتش آزاد جایگاهی ندارد. گزارش های مفصلی از سوی گزارشگران حقوق بشر در مورد رفتار غیر حقوق بشری مخالفین سوری مشاهده می شود. گزارشهایی از سرباز گیری از کودکان گرفته تا اعدام های خیابانی نیروهای هوادار اسد. (۱۰) تا جایی که صدای خانم ناوی پیلای هم در آمد به هر دو طرف ماجرا تذکر داد که رفتار حقوق بشری پیشه کنند. (۱۱) همچنین اضافه کنید هشدار اتحادیه اروپا را به این خشونت های دو طرفه (۱۲) و ایضا اضافه کنید تهدید علنی ارتش آزاد سوریه را به قتل عام گروگانهای ایرانی. گروگانهایی که اگر فرضا عضو یک نهاد نظامی هم بوده باشند و برای جنگ هم آنجا باشند، قتل ایشان تنها به بهانه اینکه رژیم تهران یا رژیم دمشق زندانیان ارتش آزاد را رها نمی کند، یک جنایت است. جنایتی بر ضد تمامی موازین اخلاقی و حقوق بشری. (۱۳) تا زمان نگارش این متن قتلی روی نداده است. اما اینکه یک نیروی امروز انقلابی به این راحتی وعده قتل عام می دهد، سوریه ای که دست چنین آدمهایی باشند تکلیفش کاملا مشخص است.
دو مسئله در ارتباط با سوریه مطرح است. یکی دلیل شروع این اعتراضات است.
حکومتی علوی که با حکومت شیعی ضد اهل سنتی که پایگاه بنیادگرایی شیعی در منطقه است ارتباطی نزدیک دارد. همچنین به لحاظ مذهبی در کشور خود اقلیت است. با وجود اعضای سنی مذهب حاضر در حزب بعث، حکومت در دستان علویان مورد تائید جمهوری اسلامی است. فضا فضای بهار عرب است. پس خلق سوریه به پا می خیزد اما؛ا چندین عامل موجب می شود که بازی سوریه به این سادگیها به نتیجه نرسد که اینها تنها مثالهایی از آن هستند:
۱-     سوریه کشوری است در همسایگی گلوگاه حیثیتی غرب در منطقه یعنی اسرائیل. کشوری که با حمایت های بریتانیای کبیر تاسیس  و بر خون فلسطینیان و آوارگی ایشان استوار شد و با حمایت های آمریکایی ها ادامه حیات یافته است و امروز هم از بزرگترین ناقضین حقوق بشر است و هم از کشورهایی است که حتی بیم بنیادگرایی دینی در آن می رود. اینکه پس از  اسد ها چه کسی در سوریه حاکم می شود برای غرب یک مسئله حیاتی است. سوریه پس از اسد باید برای اسرائیل امن باشد. وگرنه تا تصمیم گیری نهایی وضعیت باید بلاتکلیف بماند.
۲-     سوریه کشوری است نفتی و بلای نفت را با خود دارد. این کشور سالانه ۳۰ میلیون تن به ارزش تقریبی ۳ میلیارد یورو استخراج و از طریق خط لوله به حمص ارسال می‌کند. از این مقدار ۵٫۵ میلیون تن پالایش و مابقی از طریق بنادر سوریه در دریای مدیترانه صادر می‌شود. این کشور به دارا بودن نوع خاصی از نفت سبک وهمچنین استخراج فسفات معروف است. از دیگر صنایعی که برای آن آینده‌ای روشن پیش بینی می‌شود، گاز طبیعی‌است . میدان‌های گازی عظیمی در مناطق مختلف و علی‌الخصوص در نزدیکی شهر دیرالزور کشف شد واین می‌تواند به شکوفایی هرچه بیشتر اقتصاد سوریه کمک کند. همچنین عملیات اکتشافی جدید نشان از یافت شدن میدان جدیدی از نفت سبک در شهر لاذقیه دارد.(۱۴) در واقع سوریه هم نفت دارد و هم گاز و این یعنی طعمه ای خوب برای غربیان تشنه انرژی. اینان برای انرژی تا عراق آمدند. تا لیبی هم رفتند. چرا سوریه را رها کنند؟
۳-     زمین بازی مخالفین سوریه زمین بازی یکدستی نیست. از هواداران اخوانی تا بنیادگرایان مسلمان در آنجا خانه کرده اند. تا جایی که ((پائولو پینرو، رئیس کمیته حقیقت یاب سازمان ملل در مورد سوریه، روز دوشنبه (۱۷ سپتامبر/ ۲۷ شهریور) با ارائه گزارشی در شورای حقوق‌بشر ژنو اعلام کرد که این کمیته “افزایش شمار نیروهای خارجی به ویژه اسلامگرایان خشونت‌طلب” را در سوریه تأیید می‌کند. او هشدار داد که شبه نظامیانی که خود را “جنگجویان خدا” می‌نامند و در جبهه‌ نیروهای انقلابی می‌جنگند، موجب تشدید اقدامات افراطی می‌شوند.)) (۱۵) ایضا اضافه کنید تیپ های ملی گرای عربی که درشان بر پاشنه عربیت، ضدیت با اسرائیل و ضدیت با شیعیان از نوع صدام حسینی می چرخد. تا جایی که گردان شهید صدام حسین تشکیل می دهند و به این نام به مبارزه با حکومت اسد می پردازند. (۱۶)
سه عامل بالا و عوامل دیگر مانند مسئله کوردستان سوریه، یعنی موقعیت استراتژیک سوریه و وضعیت نابهنجارمعارضین  سوری نویدی نا میمون می دهد. در ماجرای افغانستان نیز غرب تمام قد برای حذف ارتش سرخ از خاک افغانستان پشت هر نیرویی قرار گرفت که آنجا می جنگید. پرسیده نمی شد که نیرویی که بر علیه ارتش سرخ می جنگد هوادار کدام جریان است. صرف مخالفت با ارتش سرخ کافی بود. اینجا نیز اوضاع همین است. حمایت هم آنقدر زیاد است که کار به دادن موشکهای آمریکایی ضدهوایی استینگر کشیده است. (۱۷)
کدام تضمین وجود دارد که در وضعیتی که سکولارهای سوری با کنار کشیدن دکتر غلیون به کنار نهاده شده اند و از سلفی‌ها و اسلام گرایان افراطی تا هواداران منش صدام حسین در میان ارتش آزاد حضور دارند، پس از تحول؛ این نیروی مسلح خواست خود را بر منطقه و سوریه تحمیل نکند؟ و این خواست چقدر با خواست غرب برای سوریه هماهنگی دارد؟ سوریه نفت دارد. افراط گرای مسلمان هم دارد. پایگاه آغازین ناسیونالیسم عربی بعثی نیز هست. سابقه تاریخی و تمدنی و ادعای آن را نیز دارد.
سوریه امروز در مسیر افغانیزه شدن پیش می رود. زمین جنگ سوریه به جایی برای فعالیت و نشو و نمای بنیادگرایان اسلامی و ناسیونالیست های صدام مسلک عربی و بعثی تبدیل شده است. جنگ سوریه تمام می شود. اما بیم این می رود که این بار با ظهور القاعده ای پس از جنگ سوریه مواجه باشیم. القاعده ای جدید با رویکردی جدید این بار درست بیخ گوش اسرائیل!
حال فکر می کنم بتوان راحت تر فهمید که چرا این تکلیف تمام نمی شود. چرا غرب بازی می کند و سیاست ها را می چرخاند.
فکر میکنم کار به جراحی راست شود. یعنی یا غرب صراحتا حمایت خود را از نیروهای غیر سوری حاضر در سوریه و سلفیان و صدام محوران بردارد و ملی گرایان سوری را به رسمیت بشناسد و یا تکلیف اسد را یکسره کند ( با برخورد نظامی مستقیم) و بعد خود در باب سوریه پسا اسد تصمیم بگیرد. اولی میتواند به سمت دولت ملی سکولار سوری برود که به نفع غرب نیست. دومی اما مخالفینی چون روسیه و چین را دارد. مخالفینی که خود داستانی جدا دارند.
اما به راستی آینده سوریه چه می شود؟ سوریه ای که گفته می شود یکی از کلیدهای ورود به مسئله ایران است و برای مای ایرانی مهم. اسد تا چه زمانی توان مقاومت دارد؟ غرب در برابر آنچه در سوریه می گذرد و نقض آشکار حقوق بشر در آن چه می کند؟ مسئله اسرائیل و همسایگی ایشان با سوریه چگونه حل خواهد شد؟ آیا بازیگران خارجی سوریه چون آمریکا، روسیه و ایران به جمع بندی همراهانه (مانند آنچه در عراق زمان جنگ رخ داد) یا جداگانه خواهند رسید؟
مخالفان سوریه وضعیت مطلوبی (بنا به آنچه گفته شد) به لحاظ انسانی و حقوق بشری ندارند. سوریه فردا، سوریه پسا اسد را چه کسی اداره می کند؟ آیا سکولارها به قدرت بر می گردند یا باید منتظر سوریه ای در دستان سلفی ها و بنیادگرایان بود؟ سوالات بسیار است. زمان می گذرد و پاسخها یکی یکی نمایان می شوند. زمانی شاید برای خاورمیانه ای … شاید دموکراتیک و شاید هم … .
منابع و مواخذ :
 منبع :سایت ملی – مذهبی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر